هشدار در خصوص تكفيرهاى بى رويه

مشخصات كتاب

سرشناسه : مالكي حسني، محمد

Maliki, Muhammad Alawi

عنوان قراردادي : التحذير من المجازفه بالتكفير .فارسي

عنوان و نام پديدآور : هشدار در خصوص تكفيرهاي بي رويه/ محمد بن علوي المالكي؛ ترجمه مركز ترجمان ديني.

مشخصات نشر : تهران: مشعر، 1389.

مشخصات ظاهري : 104 ص.

شابك : 10000 ريال: 978-964-540-247-9

وضعيت فهرست نويسي : فاپا

موضوع : تكفير

موضوع : تكفير-- كشورهاي اسلامي

موضوع : تساهل ديني -- اسلام

شناسه افزوده : مركز تخصصي ترجمان ديني

رده بندي كنگره : BP225/3/م2ت3041 1389

رده بندي ديويي : 297/464

شماره كتابشناسي ملي : 2064791

ص:1

ديباچه

در تاريخ اسلام، جريان تكفير مسلمانان، ضربه هاى جبران ناپذيرى بر پيكر اسلام زده است. حضرت على (ع) در زمان خود از سوى خوارج تكفير شد و اين تكفيرهاى ناروا از آن زمان تاكنون ادامه داشته و باعث شده است كه هر روز، عده اى از مسلمانان، به خاك و خون كشيده شوند و آتش فتنه و تفرقه در ميان امت اسلامى افروخته شود.

در عصر حاضر، زمينه ساز جريان تكفير در سرزمين مقدس حجاز، برخى عالمان دربارى اين ديار مى باشند. اما در اين بين، بعضى از عالمان منصف برآمده از فرقه وهابيت، مانند بن علوى مالكى، با قرائتى جديد از آثار سلف خود، با بازخوانى اين پديده، بر آن است تا انديشه اى نو ارائه كند. ما اين نوع نگرش را به فال نيك گرفته، براى آگاهى بخشى به فارسى زبانان، يكى از آثار وى را كه با همكارى مركز تخصصى ترجمان دينى، ترجمه شده است، ارايه مى كنيم.

اميد است آغازى باشد براى زدودن حربه تكفير از جامعه مسلمانان.

انه ولي التوفيق

گروه كلام و معارف

مركز تحقيقات حج

ص:2

ص:3

ص:4

ص:5

ص:6

ص:7

ص:8

ص: 9

مقدمه

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمد لله رب العالمين و الصلاة و السلام على اشرف المرسلين

سيدنا محمد و على آله و صحبه [الاخيار] اجمعين

اما بعد، مؤمنان در اين روزگار به محنت ها و بلاها و لرزش هاى روحى شديدى دچار آمده اند؛ تا جايى كه منافقان و بيماردلان در وعده نصرت و يارى خدا براى اهل حق ترديد كرده اند و مى گويند:

(ما وَعَدَنَا اللَّهُ وَ رَسُولُهُ إِلَّا غُرُوراً)؛ «خدا و پيامبرش جز وعده هاى دروغين به ما نداده اند.» (احزاب: 12)

اما مؤمنان راستين در اين ميان فقط ايمان و تسليم و نور و پايدارى و شادى شان دوچندان شده است؛ شادى براى پاداشى كه نصيب اهل صدق و عمل مى گردد و خشنودى خدا و پيامبر كه سلام و درود خدا تا روز قيامت بر او و خاندان و ياران [نيكوكار] و تابعانشان باد.

يكى از بزرگ ترين اين مصيبت ها و محنت ها، موج تكفير و نقدهايى

ص: 10

است كه به دشمنى و كينه ورزى آشكار و هتك حرمت و جست وجوى معايب و نقاط ضعف و افترا به ديگران و فاش كردن لغزش ها و پنهان كردن خوبى ها تبديل شده است. در اين ميان چه كسى را مى توان يافت كه از هر لغزش و گناهى معصوم باشد؟ شاعر مى گويد:

سامح اخاك إذا خلطمنه الإصابة بالغلط

و تجاف عن تعنيفه إن جار يوما أو قسط

من ذا الذى ما ساء قطو من له الحسنى فقط

غير نبينا الذى عليه جبرئيل هبط؛

وقتى برادرت درست و خطا را به هم آميخت او را ببخش؛

و چه دادگرى پيشه كرد و چه بيداد، از خشونت ورزيدن با او خوددارى كن؛

چه كسى را مى توان يافت كه هرگز بدى نكرده و فقط خوبى از او سر زده باشد؟

غير از پيامبر ما كه جبرئيل بر او نازل شد.

برخى از اهل علم مى گويند: بلاى سهمگينى كه از آن در هراس بوديم و از افتادن در ورطه ظلمانى آن به جوانانمان هشدار مى داديم، بر سرمان آمد. اين بلا، بدگويى هايى است كه امروزه از عالمان صورت مى گيرد و پيش از اين سابقه نداشته و هرگز انتظار آن را نداشتيم؛ به ويژه در اين كشور؛ كشورى كه علماى جليل القدر آن، كه امتداد سلف صالحند، هميشه نسبت به چنين بلايى

ص: 11

هشدار مى دادند. امروز اين بلا به اوج خود رسيده و بيش از هر زمانى، ظهور و بروز يافته است.

استاد دكتر «طه جابر فياض العلوانى» استاد سابق فقه و اصول در «دانشگاه اسلامى محمد بن سعود» مى گويد:

امروزه عده اى از جوانان را مى بينيم كه به سلفى گرى منسوبند و عده اى ديگر خود را منسوب به اهل حديث مى دانند. گروهى نيز خود را مذهبى مى دانند و عده اى نيز مدعى لائيسم و لامذهبى هستند. بين اين گروه هاى گوناگون، اتهاماتى نظير كافر، فاسق، اهل بدعت، منحرف، مزدور و جاسوس ردّ و بدل مى شود؛ اتهاماتى كه به هيچ روى شايسته نيست مسلمانى برادر خود را بدان منسوب كند؛ چه رسد به اينكه با تمام وسايل ممكن آن را نشر دهد. اين افراد از اين حقيقت غافلند- يا خود را به غفلت زده اند- كه كوشش هاى انجام گرفته براى نابودى و ريشه كن كردن اسلام، به مراتب از اختلاف نظرهاى ياد شده، براى امت اسلامى خطرناك تر است. اگر مجتهدان پيشين، اسباب روشنى براى اختلاف نظر داشتند كه اختلافشان را توجيه مى كرد و از شدت آن مى كاست و آن را در چارچوب معينى قرار مى داد، معاصرانى كه دچار اختلافند، حتى يكى از اسباب اختلاف معقول را نيز ندارند؛ چرا كه مجتهد نيستند و همگى مقلّدند. حتى كسانى كه با صداى بلند تقليد را رد

ص: 12

مى كنند و مى گويند مقلد نيستيم و احكام را مستقيما از كتاب و سنت مى گيريم، در واقع به سراغ برخى از كتاب هاى حديث مى روند و تمام ديدگاه هاى مؤلف را درباره حديث و درجه و رجال آن مى پذيرند و از تمام برداشت ها و نقل قول هاى آنان پيروى مى كنند.

تنها كارى كه اين افراد مى كنند اين است كه از علماى شان كه مدعى اجتهاد در فقه و حديث هستند، تقليد مى كنند و از ائمه پيشين تقليد نمى كنند. لذا مى بينيم حديثى را نقل مى كنند و حكم علماى پيشين را درباره تصحيح يا تضعيف حديث بازگو مى كنند. سپس آن را بانقل كلام معاصران، به عنوان مسئله اى قطعى و ترديدناپذير تأييد مى نمايند.

آيا اين عين تقليد نيست؟ بلكه تقليد كوركورانه همين است.

(فَإِنَّها لا تَعْمَى الْأَبْصارُ وَ لكِنْ تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتي فِي الصُّدُور) (حج: 46)

زيرا چشم ها نيستند كه كور مى شوند؛ بلكه دل هايى كه در سينه ها جاى دارند، نابينا مى گردند.

استاد دكتر فياض مى افزايد:

بسيارى از اين افراد مدعى تسلط بر علم رجال و جرح و تعديل و تاريخ رجال مى باشند، درحالى كه حداكثر يكى از كتاب هاى

ص: 13

قوم در اين موضوع را خوانده و به خود اجازه داده اند بر منبر اجتهاد بنشينند و بر بندگان خدا برترى جويند. اما كسى كه بهره اى از علم دارد، علم او بايد مانع از آن شود كه در سلك جاهلان قرار گيرد و تهمت هاى گوناگون را به مردم نسبت دهد. چنين كسى بايد اهميت و حساسيت عقايد امت را دريابد و در حفظ آن بكوشد و در پى نزديك كردن قلب ها باشد. تا زمانى كه همه گروه ها مقلدند و عقايد خود را از ائمه خود مى گيرند- هر چند خودشان ندانند- دست كم آيين اختلاف را كه ائمه بزرگوار سلف در سايه آن مى زيستند، مى بايست رعايت كنند.(1)

ما امروز گرفتار جماعتى شده ايم كه متخصص تكفير مردم و صدور احكام و القاب ناشايست مى باشند؛ القابى كه هرگز شايسته نيست به مسلمانى كه گواهى به يگانگى خدا و نبوت پيامبر مى دهد، نسبت داده شود. اين افراد مخالفان خود را خرافه پرست، حقه باز، شعبده باز، بدعت گذار و سرانجام مشرك و كافر مى خوانند.

بسيارى از سفيهانى كه خود را اهل مسائل اعتقادى مى دانند، مردم را به باد اين القاب و نسبت هاى ناروا مى گيرند و برخى از جاهلانشان


1- ادب الاختلاف فى الاسلام، نوشته دكتر طه جابر فياض.

ص: 14

مى گويند: مبلّغ شرك و گمراهى در اين زمان و مجدّد آيين عمرو بن لحى (1) كه فلان نام دارد ....

چنين الفاظ زننده و دشنام هاى گزافى كه جز از مردم فرومايه و پست كه راه و رسم تبليغ و شيوه گفت وگو و مناظره را نمى دانند صادر نمى شود، امروزه به فراوانى از دهان برخى از اين بى خردان شنيده مى شود. اين الفاظ پى در پى با آهنگى يكنواخت و از سوى منبع واحد و مشابهى صادر مى شود.

از اين رو، انديشمندان خردمندى كه از دين و احوال جامعه و شرايط زمان (كه نه تنها به اصل دين زيانى نمى رساند بلكه اگر آدمى به درستى و در پرتو كتاب و سنت آنها را بفهمد، درمى يابد كه تحت تسلط دين قرار دارند) آگاهند، متوجه اين فتنه شده اند.

اين انديشمندان دريافته اند كه دشمنان اسلام با سوء استفاده از اين فتنه، در پى درگير كردن مسلمانان با يكديگرند و به اداى وظيفه نصيحت و هشدار پرداخته اند. خدا جزاى خيرشان دهد و آنان را مايه اتحاد مسلمانان و ريشه كن كردن اختلافات گرداند.

اين نوشتار، چكيده سودمندى است كه به وسيله آن، ما در اين


1- بنا بر نقل مورخان، نخستين كسى كه آيين حضرت ابراهيم را تحريف نمود و بت هايى در شبه جزيره نصب كرد، عمرو بن لحى مى باشد- مترجم.

ص: 15

موضوع مهم سهيم شديم و اميدواريم خدا آن را عملى مخلصانه و سودمند قرار دهد.

اميدوارم كسى كه با مطالعه اين نوشتار، با برخى از ديدگاه هاى علماى امت آشنا مى شود و ديدگاه او با برخى از مطالب اين نوشتار مختصر تفاوت دارد و مى خواهد به نقد و اعتراض بپردازد، ادب گفتار را رعايت كند و به عادت برخى از منتقدان دچار گناه و خصومت و زياده روى در دشمنى نشود و هنگام سخن گفتن، با چشم پوشى از حلال و حرام، بر ديگران نتازد.

و صلّى الله و سلّم و بارك على سيدنا محمد و على آله و صحبه و سلم و الحمدلله رب العالمين.

السيد محمد بن علوى المالكى

ص:16

ص: 17

ديدگاه ابن تيميه و شوكاني درباره تكفير

ابن تيميه مى گويد: ممكن است يك سخن يا ديدگاه كفرآميز باشد و در چنين حالتى، معتقدان به آن ديدگاه، تكفير مى شوند و گفته مى شود: هر كس به اين سخن باور داشته باشد، كافر است. درعين حال ممكن است شخص معينى همان سخن را بگويد، ولى تا زمانى كه دليلى بر كفر او اقامه نشود، او را كافر نشماريم.

اين موضوع همانند آن دسته از متون دينى است كه در آنها هشدار و تهديدى وجود دارد. براى نمونه خداى متعال مى فرمايد:

(إِنَّ الَّذينَ يَأْكُلُونَ أَمْوالَ الْيَتامى ظُلْماً إِنَّما يَأْكُلُونَ في بُطُونِهِمْ ناراً وَ سَيَصْلَوْنَ سَعيرا) (نساء: 10)

كسانى كه اموال يتيمان را به ستم مى خورند، در حقيقت شكم خويش را پر از آتش مى كنند و به زودى در آتش سوزانى خواهند سوخت.

اين آيه و ديگر متونى كه متضمن وعيد و تهديد است، همگى در

ص: 18

جاى خود درست است؛ ولى نمى توانيم فلان شخص معينى را كه مسلمان و از اهل قبله است، مشمول حكم وعيد بدانيم و بگوييم حتماً در آتش خواهد سوخت؛ زيرا ممكن است اين تهديد به دليل فقدان شرط يا وجود يك مانع، شامل حال او نشود. مثلًا شايد تحريم ياد شده به گوشش نرسيده و از آن خبر نداشته باشد يا شايد از كار حرامى كه مستوجب وعيد و آتش است، توبه كند يا كارهاى نيك و بزرگى انجام داده باشد كه كيفر آن كار حرام را بزدايد يا دچار مصائب و بلاهايى شود كه كفاره گناهانش باشد يا كسى كه شفاعتش پذيرفته است، در حق او شفاعت كند.

او مى افزايد: سخنانى كه باعث كافر شدن شخص مى شود نيز مشمول همين حكم است؛ زيرا چه بسا متونى كه موجب شناخت حق مى شود، به گوش چنين كسى نرسيده باشد.

نيز مى گويد: شايد هم متون ياد شده به گوشش خورده، ولى نزد او ثابت نشده باشد يا نتوانسته آنها را بفهمد يا دچار شبهاتى شده كه خدا به واسطه آنها عذرش را بپذيرد.

وى همچنين گفته است: ديدگاه ائمه مذاهب، همه بر پايه تفصيل ياد شده است و آنان ميان نوع اين سخنان و اشخاص معينى كه آنها را بر زبان مى آورند، معتقد به تفصيل هستند.

همچنين در كتاب طريق الوصول إلى العلم المأمول بمعرفة القواعد

ص: 19

و الضوابط و الاصول (1) (/ شيوه دستيابى به دانش مطلوب از طريق شناخت قواعد و ضوابط و اصول) نوشته شيخ عبدالرحمن سعدى سخنى از ابن تيميه ديدم كه گفته است:

وقتى يك سخن كفرآميز داشته باشيم، بدان معنا نيست كه هر كس آن سخن را بر زبان آورد- حتى در صورت جهل، يا امكان تأويل و توجيه سخن وى- حتماً كافر شده است؛ زيرا اثبات كفر يك شخص معين، مثل اثبات وعيد و كيفر اخروى در حق اوست و چنين چيزى شروط و موانعى دارد.

سيد صديق حسن خان در «الروضةالندية» از قول علامه شوكانى در السيل الجرار چنين آورده است:

بدان مسلمانى كه به خدا و قيامت ايمان دارد، هرگز نبايد يك مسلمان را به خروج از دين اسلام و داخل شدن در سلك كفار نسبت دهد؛ مگر با وجود برهانى كه از روز روشن تر باشد؛ زيرا در رواياتِ صحيحى كه از طريق جماعت صحابه روايت شده، آمده است كه هر كس برادرش را كافر، [كفر و گناه] خطاب كند، به يكى از آن دو باز مى گردد. اين حديث در صحيح بخارى نيز آمده است.

در نقل ديگرى در صحيح بخارى و مسلم و برخى كتاب هاى ديگر


1- ص 76.

ص: 20

آمده است:

هر كس به ناروا ديگرى را كافر يا دشمن خدا بخواند، [آن نسبت] به خودش بازمى گردد.

و در عبارت صحيح بخارى آمده است: «... [در آن صورت] يكى از آن دو كافر مى شوند».

چنان كه مى بينيم، در اين احاديث و مانند آن زياده روى در تكفير به شدت منع و نهى شده است. خداى متعال نيز فرموده است:

(وَ لكِنْ مَنْ شَرَحَ بِالْكُفْرِ صَدْراً) (نحل: 106)

آنها كه درِ دل را به روى كفر گشوده اند [غضب خدا بر آنهاست، نه كسانى كه مجبور به اظهار كفر شده اند].

پس در اينجا گشودنِ درِ دل به روى كفر و دلگرم شدن و پذيرفتن آن، ملاك است و صرف خطور عقايد شرك آميز در خاطر انسان، به خصوص اگر شخص نداند كه با طريقت اسلام مغاير است، هيچ اعتبارى ندارد. همين طور اعمال كفرآميزى كه با هدف خروج از دايره مسلمانى صورت نمى گيرد، اعتبار ندارد و نيز الفاظى كه مسلمان بر زبان مى آورد و دلالت بر كفر دارد، ولى گوينده آن، به مضمون سخن اعتقاد ندارد، معتبر نيست.

ديدگاه محمد بن عبدالوهاب درباره تكفير

«شيخ محمد بن عبدالوهاب» مواضع مهمى در اين زمينه دارد كه

ص: 21

چه بسا بسيارى از كسانى كه از پيروان او شمرده مى شوند و مخالفان طريقه و انديشه او را به باد تكفير مى گيرند، آن مواضع را به شدت مردود بدانند. اين شيخ محمد عبدالوهاب است كه همه اين سخنان پوچ و بى خردانه و افتراآميز را رد مى كند و در نامه اى كه به اهل «قصيم» نوشته، عقايد خود را اين گونه بيان نموده است:

بر شما پوشيده نيست كه خبردار شدم نامه سليمان بن سحيم به دستتان رسيده است و بعضى از منسوبين به علم در ناحيه شما، آن را پذيرفته و مضمون نامه را تصديق كرده اند. خدا شاهد است كه نويسنده آن نامه به تهمت و افترا امورى را به من نسبت داده كه هرگز نگفته ام و بسيارى از آن امور چنان است كه حتى تصورش را هم نكرده ام و روح من از آن بى خبر است.

از جمله اينكه گفته است: من كتاب هاى مذاهب اربعه را باطل مى دانم و گفته ام كه مردمِ ششصد سال اخير، بويى از حقيقت نبرده اند و اينكه ادعاى اجتهاد مى كنم و از دايره مقلّدان بيرونم و نيز مى گويم: اختلاف علما نقمت و بدبختى است و من كسانى را كه به انسان هاى صالح توسل مى كنند، كافر مى دانم و بوصيرى را ازآن رو كه گفته است: «يا اكرم الخلق» كافر مى دانم و نيز گفته ام: اگر دستم برسد، گنبد و بارگاه رسول خدا صلى الله عليه [و آله] و سلم را ويران مى كنم و اگر دستم مى رسيد، ناودان كعبه را

ص: 22

برمى داشتم و ناودانى چوبى به جايش قرار مى دادم و اينكه زيارت قبر پيغمبر را حرام مى دانم و زيارت قبر پدر و مادر و ديگران را قبول ندارم و كسى را كه به غير خدا قسم بخورد و نيز ابن الفارض و ابن عربى را كافر مى شمارم و كتاب هاى دلائل الخيرات و روض الرياحين (1) را مى سوزانم و آن را روض الشياطين مى نامم.

پاسخ من به اين مسائل [تهمت ها] اين است كه مى گويم: (سُبْحانَكَ هذا بُهْتانٌ عَظيم)؛ «خداوندا تو منزهى. اين بهتان بزرگى است». (نور: 16) پيش از اين افراد نيز كسانى بودند كه به پيامبر تهمت زدند كه عيسى بن مريم و صالحان را دشنام مى دهد. افرادى كه چنين تهمت هايى مى زنند و سخنان باطل بر زبان مى آورند، دل هاى شان مانند همان كسانى است كه به پيامبر افترا مى بستند.

خداى متعال مى فرمايد: (إِنَّما يَفْتَرِي الْكَذِبَ الَّذينَ لا يُؤْمِنُونَ بِآياتِ اللَّهِ وَ أُولئِكَ هُمُ الْكاذِبُون)؛ «فقط كسانى دروغ مى بندند كه به آيات خدا ايمان ندارند». (نحل: 105) آنها به پيامبر تهمت زدند كه گفته است ملائكه و عيسى و عُزَير در آتش دوزخند. خداى متعال در پاسخ آنان اين آيه را فرو فرستاد: (إِنَّ الَّذينَ سَبَقَتْ لَهُمْ مِنَّا الْحُسْنى أُولئِكَ عَنْها مُبْعَدُون)؛ «كسانى كه پيش از اين مقرر


1- دلائل الخيرات در موضوع صلوات بر پيغمبر از نگاشته هاى قرن نهم است كه در مغرب اسلامى بر قرائت آن مواظبت مى شود- مترجم.

ص: 23

كرده ايم كه به آنها نيكى كنيم، از جهنم بركنارند». (انبياء: 101) (1)

نامه مهم ديگري از شيخ محمد بن عبدالوهاب در اين موضوع

شيخ محمدبن عبدالوهاب در پاسخ نامه سويدى، از علماى عراق نامه اى فرستاده است. نام برده با ارسال نامه اى به شيخ، در خصوص سخنانى كه مردم درباره او مى گويند، سؤال كرده بود. در نامه شيخ آمده است:

دروغ پراكنى و اشاعه تهمت از امورى است كه عاقلان شرم دارند آن را نقل كنند؛ چه رسد به اينكه خود آن تهمت را بسازند. گفته ايد كه همه مردم جز پيروانم را كافر مى دانم. شگفتا! چطور ممكن است يك انسان عاقل چنين چيزى را قبول كند و آيا يك مسلمان چنين سخنى بر زبان مى آورد؟! اينكه گفته ايد اگر دستم برسد، گنبد حرم پيامبر را ويران مى كنم و كتاب دلائل الخيرات را تحريم مى كنم و صلوات فرستادن بر پيغمبر را به هر صورتى منع مى كنم، بهتان است و در قلب مسلمان چيزى والاتر از قرآن جاى ندارد.

در جاى ديگرى از اين نامه افزوده است:

گفته ايد كه من كسى كه به انسان هاى صالح توسل كند و نيز بوصيرى را به دليل گفته اش (يا اكرم الخلق) كافر مى دانم و


1- ر. ك: نامه نخست از نامه هاى شخصى امام محمد بن عبدالوهاب در مجموعه آثار ايشان كه به همت دانشگاه اسلامى امام محمد بن سعود به چاپ رسيده است القسم الخاص، ص 237.

ص: 24

زيارت قبر پدر و مادر و ديگران را جايز نمى دانم و معتقدم اگر كسى به غير خدا قسم بخورد، كافر شده است.

پاسخ من به همه اين امور چنين است: (سُبْحانَكَ هذا بُهْتانٌ عَظيم)؛ «خداوندا! تو منزهى. اين بهتان عظيم است». (نور: 16) (1)

بيانيه شيخ عبدالعزيز بن باز، مفتي كشور سعودي

جناب «شيخ عبدالعزيز بن باز» رياست كل اداره پژوهش و افتا در بيانيه اى تأكيد مى كند:

در اين زمانه بسيارى از منسوبين به علم و تبليغ، از بسيارى از مبلغان مشهور ديگر كه برادران آنها هستند، بدگويى مى كنند و سعى دارند تا اين گروه از طلاب علم، مبلغان و سخنرانان را در نظر مردم كوچك جلوه دهند و پشت سرشان از آنها بدگويى مى كنند ...

آنان اين كارها را در مجالس خصوصى خود انجام مى دهند و چه بسا اين سخنان را روى نوار ضبط كنند و در ميان مردم منتشر سازند. گاه نيز اين كارها را آشكارا و در سخنرانى هاى عمومى در مسجد انجام مى دهند و چنين شيوه اى مخالف فرمان خدا و پيامبر است ...


1- ر. ك: بخش پنجم از نامه هاى شخصى محمد بن عبدالوهاب ص 37 از مجموعه آثار ايشان.

ص: 25

اين كار، دل عامه مردم را تباه مى كند و موجب نشر و ترويج دروغ و شايعات باطل و زياد شدن غيبت و سخن چينى مى شود و درِ گناه و شرّ را در برابر انسان هاى ضعيف النفسى كه به شبهه پراكنى و فتنه انگيزى مى پردازند باز مى كند و دوست دارند مؤمنان را بدون جهت آزار دهند ...

نصيحت من به اين برادران اين است كه از آن سخنان و نوشته هاى شان كه موجب گمراه شدن عده اى از جوانان و پر شدن دل هاى شان از كينه شده، توبه كنند؛ سخنان و نوشته هايى كه باعث گرديده تا مردم به جاى كسب علم نافع و دعوت به سوى خدا، به قيل و قال و سخنان بيهوده درباره اين و آن و تكاپو براى جست وجوى معايب و خطاهاى ديگران مشغول شوند. همين طور به آنها نصيحت مى كنم به كفاره كارهاى گذشته، آنچه در ذهن مردم ايجاد كرده اند، بزدايند و ذمّه خود را فارغ سازند و به اعمال سودمندى كه موجب تقرب به خدا مى شود و براى بندگان نافع است، رو بياورند و در تكفير ديگران و فاسق و بدعت گذار شمردن مردم، بدون دليل و برهان شتاب نورزند.

زيرا پيامبر خدا (ص) فرمود: «هر كس برادر [مسلمان] اش را كافر خطاب كند، يكى از آنها بدان [نسبت و گناه] دچار مى شود.» صحت اين حديث مورد اتفاق محدثان مى باشد.

ص: 26

آيين مخالفت

جناب دكتر «شيخ صالح بن عبدالله بن حميد» امام جماعت و خطيب مسجدالحرام كه به علم و فضل و وقار و درستى شهره است، درباره ادب مخالفت نكاتى را بيان كرده است كه به حق، نيكو و به جا و سودمند است. در اين زمانه كه نياز به چنين سخنانى، به شدت احساس مى شود، سخنان او به مثابه پايانى بر همه اختلاف ها و بيان كننده امور مورد اتفاق و پذيرش همگان است. گمان بنده اين است كه اگر اصحاب اختلاف، به سخنان شيخ صالح بن حميد و رساله ارزشمند او عمل مى كردند، هرگز اين همه دشمنى و دودستگى و اختلاف و دشنام و واكنش هاى منفى هرگز رخ نمى داد.

جناب شيخ صالح در كتاب خود مى نويسد:

بايد با جدّيت در راه احياى اخوت حقيقى اسلامى گام برداريم تا امت اسلامى با همه گروه ها و مجموعه هايش، از سر دل سوزى به دين و براى تقرب به خدا و رسول، در نصرت دين خدا همداستان شوند و اين اقدام بر همه كارها و جهت گيرى ها مقدم باشد. برادران! در اينجا روى سخن با اهل علم و انديشه و علما و طلاب علم است.

بايد مسائل و قضايا به بحث گذاشته شود و براى جدا كردن درست از نادرست، كوشش كافى انجام گيرد. با اين وجود،

ص: 27

ديدگاه هر مجتهد- چه درست و مطابق واقع باشد و چه مطابق واقع نباشد- محترم است. خرده گرفتن بر مجتهد و تخريب شخصيت وى در علم شيوه اى پذيرفتنى نيست و خطاى مجتهد، مجوّز توهين به او نمى تواند باشد و عيب جويى از بى گناهان و جست وجوى نقاط ضعف و تهمت زدن به مردم روا نيست.

اهل علم و تبليغ بايد نسبت به ارزش كارشان آگاه باشند. حقيقت در انحصار هيچ مسلك و گروهى نيست و اختلاف نظر نمى تواند عامل لجاجت و ستيز باشد. طبيعت كار مجتهدان به گونه اى است كه با هم اختلاف نظر دارند و نتايج اين اختلاف نظر، بدون هيچ گونه تشنج و تعصب يا ستيزه گرى و كينه ورزى و واگرايى پذيرفته مى شود. اينكه كسى حق نقد دارد، به اين معنا نيست كه حقيقت در انحصار اوست.

جاى بسى تأسف است كه اختلاف ديدگاه ها، به دشمنى شخصى و ستيزه جويى بدل شود و به راستى جاى اندوه و تأسف است كه اختلاف نظر در مسئله اى فرعى و كوچك باعث شود افراد همديگر را در اصول اسلام و پايه هاى ديانت متهم بشمارند.

بى بهره بودن از ادب گفت وگو و آيين جدل و مناظره، باعث مى شود كه افراد ريختنِ آبروى مسلمانان، به ويژه علما و مبلغان

ص: 28

را حلال بشمارند و تمام كوشش خود را صرف يافتن لغزش ها و خطاهاى آنان كنند و از بسيارى گمان ها پيروى كنند؛ درحالى كه فقط اندكى از گمان ها درست و صواب است.

برادرانى كه در اين نشست گرم حضور داريد! انگيزه ما از بيان اين سخنان اين است كه عده اى از رادمردان و علماى جليل القدر، به اين دين خدمت فراوان كردند و به مقامات علمى والايى دست يافتند و در راه خدا جهاد و مبارزه كردند. خدمات اين بزرگان، مشهود و اقدامات صادقانه آنان انكارناشدنى است. نبايد به بزرگ نمايى خطاهاى اين گروه بپردازيم. همچنين درست نيست كه به آنان ستم روا داريم و با آبروى شان بازى كنيم و خدمات فراوان و تلاش هاى شان را ناچيز بشماريم. هر عالمى بعضى از گفته هايش پذيرفتنى و بخش ديگرى از گفته ها و ديدگاه هايش ناپذيرفتنى است؛ اما فرق است ميان آنكه يكى از علماى اسلامى را كه در علم و تبليغ دين دستى چيره دارد، نقد كنيم يا سخنان يك ملحد و كافر مغرض يا مستشرق غرض ورز را رد كنيم.

برادران! از همين خاستگاه و بينش است كه اين بحث آغاز مى شود و مفهوم اختلاف و انواع آن تبيين مى گردد. (1)

در ادامه به نمونه هايى از ادب صحابه و سلف صالح اشاره شده و


1- شيخ صالح بن عبدالله بن حميد، ادب الخلاف، ص 6- 8.

ص: 29

برخى از آداب اين موضوع بررسى مى شود.

تأييد اين موضوع در خطبه هاي نماز جمعه

جناب شيخ صالح بن حميد در خطبه هاى نماز جمعه 28 جمادى الثانى 1412 كه در مسجدالحرام ايراد شد، ضمن اشاره به همين موضوع، درباره اختلاف و دودستگى هشدار داد و همگان را از در افتادن در وادى فتنه ها باز داشت.

او خاطرنشان كرد:

اى برادران ايمانى! عقيده توحيد، وجه مشترك و مايه اتحاد ما و سرزمين مكه مأواى ماست؛ ولى مايه اندوه و تأسف است كه مسلمانان غيور شاهد حملات كوركورانه اى باشند كه دشمنان اسلام عليه اسلام به راه مى اندازند. امت اسلامى، دشمنانى در داخل و خارج دارد. در پس اين حملات، انگيزه هاى گوناگون و هوا و هوس هايى پنهان است و از سوى كسانى كه آتش اين فتنه ها را مى افروزند، اصرار فراوانى ديده مى شود و نفوذى ها و رونق بازار نفاق را هم بايد به اين ها افزود.

اى برادران ايمانى و جويندگان حقيقت! اين همه تشويش افكار به هزينه چه كسى صورت مى گيرد؟ غرض ورزان و هواپرستان براى ابراز كينه هاى شان جز جست وجوى خطاها و سوء استفاده از لغزش ها و تهمت زدن راهى نمى يابند. هوا و هوس با

ص: 30

هر چيزى بياميزد، آن را به تباهى مى كشاند. با هوا و هوس است كه عالم از دايره سنت خارج و به وادى بدعت كشانده مى شود. با هوا و هوس است كه زاهد پارسا، به ورطه ريا و خودنمايى مى افتد و يك مسئول و صاحب منصب، دست به ستم مى آلايد و از حق و منطق دور مى شود. وقتى هوس ها افزون، و نيت ها دگرگون مى شود، آدمى نسبت به خدا و مردم جسور مى شود و نيرنگ گسترش مى يابد و دام مكر و خدعه گسترده مى شود. نتيجه چنين حالتى، بروز تفرقه و كينه و چيرگى دشمنان و خوارى مسلمانان است.

هواپرستان در پى آنند كه در ميان امت، اختلاف و دودستگى و ستيز و دشمنى ايجاد شود و اين امت پس از اين عزت، به خوارى دچار گردد و به گروه ها و احزاب و دسته جات مختلف تبديل شده و دچار تفرقه شود.

وى در ادامه يادآور شد:

صرف اختلاف ديدگاه، نمى تواند دشمنى و جدايى بيافريند؛ اما هواپرستان و خودخواهان هميشه حق را در يك كفه ترازو و خود پليدشان را در كفه ديگر قرار مى دهند. اختلاف نظر در مسائل علمى، فقط براى كسانى كه فهمشان از دين اندك است و از تربيت درست بى بهره اند و نيت خوبى ندارند، مى تواند مايه

ص: 31

دشمنى و كينه باشد؛ اما علماى راسخ و مبلغان صادق و نويسندگان اهل اخلاص، از اين امور به دورند؛ چرا كه سنت الهى در ميان بشر اين است كه ديدگاه هاى متفاوت و ناهمگون داشته باشند: (وَ لَوْ شاءَ رَبُّكَ لَجَعَلَ النَّاسَ أُمَّةً واحِدَةً وَ لا يَزالُونَ مُخْتَلِفينَ (118)

إِلَّا مَنْ رَحِمَ رَبُّكَ وَ لِذلِكَ خَلَقَهُم)؛ «و اگر پروردگارت مى خواست، همه مردم را يك امت مى كرد؛ ولى همواره در اختلاف خواهند بود. مگر كسانى كه پروردگار تو به آنها رحم كرده و براى همين آنها را آفريده است». (هود: 118 و 119) فقها و علما و مبلغان پديده اى جدا از مردم نيستند و سنت الهى ياد شده، بر آنان هم جارى است. به هرحال، ديدگاه ها متفاوت، ادله مختلف و استنتاج ها ناهمگون است و ازاين رو، اختلاف نظر، امرى جايز و تمام ديدگاه ها محترم است. هر گاه رأى مجتهدى مطابق با واقع باشد، براى او دو پاداش خواهد بود و هرگاه مخالف با واقع افتد، يك اجر نصيب او مى شود.

او در ادامه افزود:

يكى از نشانه هاى رشد و كمال و پختگى اين است كه وقتى با كسى در مسئله اى اختلاف نظر داريد، اين اختلاف باعث نشود تا كينه او را به دل بگيريد يا زبان به بدگويى و تهمت باز كنيد. اين از گناهان است كه يك نويسنده مغرض يا خواننده يا

ص: 32

شنونده غرض ورز، به مطالعه در احوال بزرگان بپردازد و كتاب ها و سخنانشان را بخواند و بشنود و فقط در خطاها و مواردى كه دچار لغزش و اشتباه شده اند، درنگ كند؛ اما به نكات مثبت و خدماتى كه عرضه كرده اند، هرگز توجه نكند. چنين كسانى همچون همسايه بدى هستند كه وقتى چيز خوبى از همسايه مى بينند پنهان مى كنند و هرگاه چيز بدى مشاهده كردند، آن را جار مى زنند. در پى خطاهاى ديگران بودن و تحريف گفته هاى ديگران و رسوا كردن و بدگويى از افراد، هيچ سودى در پى ندارد و هيچ مشكلى را حل نمى كند. به خدا پناه مى بريم از جماعتى كه هوس، پيشوا و شيطان، راهبر آنان است و تعصب و بزه كارى را مركب خود ساخته اند. از گروهى كه در پى عيوب و لغزش هاى مردمِ درست كار و بى گناهند، به خدا پناه مى بريم.

مؤمن حقيقى و مبلّغ صادق كسى است كه در چنين مواردى خود را كنترل مى كند و در چنين گردنه هايى پابرجا مى ماند و زبان و انديشه و قلم خود را از سخنان ناروا و سخن چينى و بدگويى بازمى دارد.

كشور عربستان، خاستگاه تكفير و هجوم و بدگويي نيست

بيانات علماى بزرگ عربستان و شيوه و سياست هاى خردمندانه اولياى امور و تصريحات آنان و شيوه تعامل آنان با همه گروه هاى

ص: 33

جهان اسلام، اعم از كسانى كه براى حج و عمره به اين كشور مى آيند يا كسانى كه از نقاط گوناگون براى اقامت، تحصيل، كار و تجارت به اين كشور مى آيند و داراى افكار و مذاهب گوناگونى هستند كه همگى تحت لواى لا اله الا الله و محمد رسول الله گرد آمده اند، به خوبى گوياى آن است كه اين كشور خاستگاه تكفير و هجوم به ديگران نيست.

اين كشور بحمدالله با آغوش باز، از چنين كسانى استقبال مى كند ... ولى شمارى از جيره خواران، از اين فضاى امن، سوءاستفاده مى كنند و به كشور ما مى آيند و درس مى خوانند و ناراحتى ها و مشكلات و نگرانى ها و اختلافات موجود در كشورهاى شان را به اينجا منتقل مى كنند. سپس بعضى از برادرانمان در دانشگاه هاى سعودى از روى غفلت، از اين مهاجران جيره خوار استقبال مى كنند و اين مزدوران بيگانه نيز آنها را اغفال مى كنند.

بارى، برخى از برادران بزرگوارمان در بعضى از دانشگاه ها از آنان به گرمى استقبال مى كنند و در نگارش پژوهش ها و مقالات و پايان نامه به آنان كمك مى كنند؛ پژوهش ها و پايان نامه هايى كه آنها به بالاترين مدارج علمى مى رساند؛ ولى به ناگاه مشاهده مى شود كه همين افراد، عليه قوم و ملت خود كه زمانى در ميان آنان بودند و از آنها به شمار مى روند، قلم به دست مى گيرند و به آنان حمله ور مى شوند.

ص: 34

براى نمونه، يك آفريقايى را مى بينيم كه كشور و دانشگاه هاى ما را پايگاهى مى سازد براى آنكه آفريقايى ها را تكفير كند و آنان را گمراه بشمارد. همين طور يك مراكشى، موريتانيايى، سودانى، افغانى و .... يك اشعرى يا ماتريدى ممكن است به كشور ما پناه بياورد و پس از مدتى ديده شود كه عموم اشاعره و ماتريديه را تكفير كند. اين در حالى است كه بزرگان علم و معرفت، نظير «نووى» و «ابن حجر» در گذشته و حال، در ميان اشاعره و ماتريديه وجود داشته اند. چه بسا يك حنفى (هندى يا افغان) يا مالكى (اهل مراكش يا موريتانى) يا شافعى (اهل مصر يا يمن) كه كشور و دانشگاه هاى ما با آغوش باز پذيراى او شده است، با نگارش پايان نامه اى دانشگاهى، بر ما و همه امت خروج كند و علما و پيشوايان امت، اعم از حنفى، مالكى، شافعى يا حنبلى را كه خود، يكى از آنهاست به كفر و فسق و بدعت متهم كند.

وانگهى بعيد نيست كه اين نويسنده جيره خوار ميهمان، يكى از عناصر مهم مذاهب و گروه هاى ياد شده باشد كه همه اين كارها را براى دست يابى به جايگاه والا و موفقيت هاى مهم و مدارج بالاى علمى انجام دهد. چنين كسانى از فضاى اسلامى و عقيده سلفى گرى ما سوء استفاده مى كنند و نيز از رفتار تشويق آميز دولت ما نسبت به علما و استقبال آن از طلاب علم و حق جويان و نيز پناهندگانى كه به ستم و دشمنى از شهر و ديارشان رانده شده اند، استفاده سوء مى كنند؛

ص: 35

پناهندگانى كه در وطن خود مورد تهديد قرار گرفته اند و بعد از خدا و اين كشور مهمان نواز، جايى و كسى را ندارند؛ كشورى كه يك سرزمين مكرم و شريف و پاك و عزيز و ايمن است و هيچ گاه مركزى براى هجوم به ديگران و تخريب و جرح و بدگويى و تكفير نبوده و نخواهد بود و نمى تواند منبرى براى بيان عقايد و منافع شخصى و تحقق اهداف پست گروهى شود كه به بهانه دفاع از سلفى گرى، مردم، مذهب و كشورشان را هدف دشنام و بدگويى قرار مى دهند! (سُبْحانَكَ هذا بُهْتانٌ عَظيم).

اين بحث را با گزارشى از سخنرانى جناب «شيخ محمد بن صالح بن عثيمين» كه در منطقه قصيم ايراد شده است، به پايان مى بريم.

محمد الطويان از منطقه بريده نوشته است:

جناب شيخ محمد بن صالح العثيمين، دانشجويان دانشكده هاى شريعت و اصول دين و نيز علوم عربى و اجتماعى در قصيم را به تقواى الهى و اخلاص در طلب علم، احترام نهادن به علما و استادان و استفاده علمى از آنان و نيز پيروى از اخلاق و اهتمامشان به آموزه هاى نبوى، در همه حوزه هاى اعتقادى فرا خواند و از دانشجويان خواست تا رفتار تبليغى و روشى آنان بر پايه خردورزى و عاقبت بينى باشد؛ چرا كه ملاك هر چيز به پايان رساندن كار است، نه آغاز كردن آن.

وى اين سخنان را روز دوشنبه، در جمع دانشجويان بيان كرد و به

ص: 36

آنان درباره جريان هاى انحرافى و فاسدى كه مخالف شرع حنيف است، هشدار داد.

در پايان اين ديدار، ايشان به پرسش هاى دانشجويان پاسخ گفت و در پاسخ به پرسشى درباره تكفير و حزب گرايى دينى، به دانشجويان و همه مسلمانان درباره افتادن به ورطه اين درد بى درمان يعنى تكفير، هشدار داد و با ذكر شواهدى از كتاب و سنت، خاطر نشان كرد كه هرگاه شخص به انسانى كه كافر نيست، نسبت كفر دهد، العياذ بالله خود او كافر شده است.

وى ضمن تأكيد بر زيان هاى دوچندان تكفير عالمان و زمام داران، تصريح نمود كه زيان اين كار به همه امت بازمى گردد و اين به سبب جايگاه والاى علم و نيز اهميت كار حاكمان است كه اجراى احكام الهى و اجراى شريعت بر دوش آنان است.

ايشان درباره مسئله حزب گرايى گفت كه حزب گرايى، هيچ جايگاهى در اسلام ندارد و با متون قطعى دين، مبنى بر همگرايى و وحدت و اجتماع منافات دارد. ازاين رو راه صحيح، فقط و فقط پيروى كامل از شيوه اهل سنت و جماعت و سلف صالح، بدون هرگونه افراط يا كوتاهى است.(1)

ميزان اعمال


1- مجله العكاظ. شماره 15874، سه شنبه 4 محرم الحرام 1417 برابر با 41 مى 1996 م.

ص: 37

متأسفانه بسيارى از مردم به درستى نمى دانند كه چه امورى آدمى را از دايره اسلام بيرون مى راند و محكوم به كفر مى سازد. بدين سبب ديده مى شود كه با كوچك ترين مخالفتى، بى درنگ مسلمانان را كافر مى شمارند، تا جايى كه بر اساس اين شيوه، روى زمين جز اندكى مسلمان باقى نمى ماند! ما البته از باب حسن ظنّ، براى اين گروه اين عذر را مى تراشيم كه انگيزه آنان به جا آوردن تكليف شرعى امر به معروف و نهى از منكر است؛ ولى از اين معنا غافلند كه وظيفه امر به معروف و نهى از منكر بايد با حكمت و موعظه حسنه صورت گيرد و اگر مجادله لازم بود، بايد به شيوه اى نيكو صورت پذيرد؛ چنان كه خداى متعال مى فرمايد:

(ادْعُ إِلى سَبيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَ جادِلْهُمْ بِالَّتي هِيَ أَحْسَن) (نحل: 125)

مردم را با حكمت و اندرز نيكو به راه پروردگارت بخوان و با بهترين شيوه با آنان مجادله كن.

چنين شيوه اى به پذيرش سخن حق از سوى مخاطب و رسيدن به هدف نزديك تر است و سرپيچى از آن خطا و بى خردى است.

مسلمانى را در نظر بگيريد كه نماز مى گزارد، فرايض الهى را به جا مى آورد، از محرمات مى پرهيزد و در پى نشر اسلام و برپايى مساجد و پرستشگاه هاست. وقتى او را به چيزى فرا مى خوانيم كه به نظر ما حق، ولى از ديدگاه او نادرست است و مسئله مورد نظر، از ديرباز ميان

ص: 38

علما اختلافى بوده، اگر به صرف مخالفت با ما به او نسبت كفر بدهيم، گناه سنگين و زشتى مرتكب شده ايم؛ گناهى كه خدا از آن نهى كرده و در چنين مواردى، ما را به خردورزى و حكمت و رفتار نيكو فرا خوانده است.

علامه «احمد مشهور الحداد» مى گويد:

علما در اين باره اجماع دارند كه تكفيرِ يكى از اهل قبله (مسلمانان) روا نيست؛ مگر در صورت انكار خدا، شرك آشكار و غير قابل تأويل يا انكار نبوت و انكار ضروريات دين يا انكار امورى كه متواتر يا به اجماع علما از ضروريات دين است.

امورى نظير توحيد، نبوت، خاتميت رسول خدا، قيامت و حساب و كيفر و بهشت و جهنم، از ضروريات دين است و كسى كه منكر اين امور باشد، كافر است و عذر مسلمانى كه نسبت به اين امور آگاه نباشد پذيرفته نيست؛ مگر تازه مسلمانان كه تا زمانى كه اسلام را كاملًا فرا بگيرند، عذرشان پذيرفته است و پس از آن پذيرفته نيست.

متواتر، خبرى است كه جماعتى آن را نقل كنند كه احتمال همدستى آنان بر دروغ نمى رود و صدور دروغ از همه آنان ناممكن باشد. چنين حديثى يا از نظر اسناد متواتر است، مانند حديث «

من كذب على متعمداً فليتبوأ مقعده من النار

»؛ «كسى كه عمداً به من دروغ ببندد، جايگاه او در آتش است»، تواتر بر دوگونه

ص: 39

است، يا از نظر طبقه، تواتر دارد؛ مثل تواتر قرآن كه در پهنه زمين از شرق تا غرب، همه مردم طبقه به طبقه از نسل پيش از خود آن را تلقى كرده اند و نيازى به اسناد ندارد.

گاهى موضوع تواتر مى تواند انجام عملى از دوران نبوت تا عصر حاضر باشد (تواتر عملى) و يا آنكه تواتر علمى باشد مانند تواتر معجزات كه هر چند برخى از مصاديق و مفردات معجزات، از طريق خبر واحد به دست ما رسيده، ولى قدر مشترك همه آنها قطعاً براى هر مسلمان، متواتر است.

نسبت دادن كفر به مسلمان، در غير از موارد ياد شده، كار سنگين و خطرناكى است و در حديث شريف آمده است: وقتى كسى به برادر مؤمنش بگويد: اى كافر! يكى از آن دو، كافر خواهند بود.(1)

صادر كردن چنين حكمى فقط در صلاحيت كسى است كه به نور شريعت، راه هاى درآمدن و بيرون شدن كفر و فاصله ميان كفر و ايمان را به نيكى بشناسد.

لذا هر كس حق ندارد به صِرف وهم و گمان و بدون اطمينان و يقين و علم راسخ، پاى در اين ميدان بگذارد و ديگران را تكفير كند؛ وگرنه همه چيز در هم مى آميزد و تنها اندكى مسلمان بر روى زمين باقى مى مانند.


1- بخارى اين حديث را به نقل از ابوهريره آورده است.

ص: 40

همچنين جايز نيست كسى را كه به شهادتين ايمان و اقرار دارد، ولى اهل گناه و معصيت است، كافر بدانيم. از انس روايت شده است كه رسول خدا صلى الله عليه [و آله] و سلم فرمودند:

سه چيز اساس ايمان است: گوينده لا اله الا الله را به صرف گناه كافر نشماريم و به واسطه اعمالش او را از دايره مسلمانى بيرون نكنيم؛ ديگرى جهاد است كه از وقتى به پيامبرى مبعوث شدم، تا زمانى كه آخرين افراد امتم با دجّال مى جنگند، حكم آن برقرار است و دادِ هيچ دادگر و ستم هيچ ستمگرى حكم آن را باطل نمى كند و سومين هم ايمان به قضا و قدر است.(1)

امام الحرمين مى فرمود:

اگر كسى به ما بگويد عباراتى را كه مقتضى كفرند، از عبارات غير كفرآميز به تفصيل برايمان بازگوييد، خواهيم گفت: اين خواسته نابجايى است؛ چرا كه پيمودن چنين راهى ناهموار و دست يابى به آن دشوار است و نياز به دانستن مايه ها و بنياد توحيد دارد. كسى كه از نهايت حقايق بى بهره باشد، هرگز نمى تواند نشانه هاى كفر را به درستى دريابد و بشناسد.

ازاين رو، زياده روى و شتاب در تكفير ديگران، در غير موارد گفته شده، كارى بسيار ناپسند و خطرناك است و ما نسبت به


1- مسند ابو داوود، ج 1، ص 569.

ص: 41

عواقب سوء آن، به شدت هشدار مى دهيم. تنها خداست كه به راه راست هدايت مى كند و بازگشت همگان به سوى اوست.(1)

دشنام دادن به مسلمان، گناه و جنگيدن با او كفر است

بدان كه كينه مسلمانان را به دل داشتن و قطع رابطه با آنان حرام و دشنام دادن به مسلمان، گناه است و جنگيدن با مسلمان نيز اگر كسى آن را حلال بداند، مستلزم كفر است.

در اين باره حديث خالد بن وليد براى بازداشتن آدمى از اين امور كافى است. او به سوى قبيله بنى جذيمه رفت تا آنان را به اسلام فرا خواند. آنان به پيشوازش آمدند. خالد به آنها گفت: اسلام بياوريد. گفتند: ما قومى مسلمانيم. گفت: پس سلاحتان را بيندازيد و پياده شويد. گفتند: نه، به خدا قسم چنين نخواهيم كرد؛ زيرا به محض آنكه سلاحمان را بيندازيم، كشته خواهيم شد. ما از تو و همراهانت مطمئن نيستيم. خالد گفت: پس تا زمانى كه از اسب هاى تان فرود نيامده ايد، هيچ امانى براى تان نخواهد بود. با شنيدن اين سخن، گروهى از اسب هاى شان پايين آمدند و بقيه متفرق شدند.

در روايت ديگرى آمده است: خالد نزد آن قوم رفت و آنها به


1- شرح اساس العقيده الاسلاميه لا اله الا الله، امام احمد المشهور.

ص: 42

پيشوازش آمدند. خالد از آنها پرسيد: مسلمانيد يا كافر؟ گفتند: مسلمانيم. نماز مى خوانيم و نبوت محمد صلى الله عليه [و آله] و سلم را تصديق كرده ايم و در سرزمين خود مسجدها ساخته و در آنها اذان گفته ايم.

در نقل ديگرى آمده است كه گفتند: صبأنا، صبأنا (يعنى از دين گذشته، به آيين جديد گرويده ايم). پرسيد: پس چرا سلاح بر كف داريد؟ گفتند: ميان ما و گروهى از عرب دشمنى است. ترسيديم كه نكند شما از آنان باشيد. خالد از آنها خواست تا سلاح شان را بر زمين بگذارند و آنها چنين كردند. سپس به آنها گفت: دست همديگر را ببندند و آنان را ميان افراد خود پراكنده ساخت. سحرگاه شخصى از سوى خالد اعلام كرد: هر كس اسيرى به همراه دارد، او را بكشد. با شنيدن اين فرمان بنى سليم اسيرانى را كه نزدشان بود، به قتل رساندند؛ ولى مهاجرين و انصار چنين نكردند. وقتى خبر خالد به گوش پيامبر رسيد، دو بار فرمود: «خدايا! من از كارى كه خالد كرده، به درگاه تو بى زارى مى جويم». (1)

بعضى ادعا كرده اند كه خالد اين طور فهميد كه آنان اين سخن را از سر اعراض و سرپيچى از اسلام گفته اند و پيامبر به شتاب زدگى خالد در اين كار و اينكه اطمينان كافى حاصل نكرده و منظورشان را كه


1- صحيح بخارى، ج 5، ص 107؛ مسند احمد، ج 2، ص 150.

ص: 43

گفتند «صبأنا» به درستى درنيافته بود، اعتراض كرد. لذا خالد در اين كار معذور است.

ماجراى اسامة بن زيد نيز- كه خود و پدرش نزد رسول خدا صلى الله عليه [و آله] و سلم محبوب بودند- از همين گونه است. بخارى به نقل از ابى ظبيان آورده است:

شنيدم كه اسامة بن زيد مى گويد: رسول خدا صلى الله عليه [و آله] و سلم ما را به منطقه حرقه گسيل داشت. صبح گاه با آن قوم نبرد كرديم و آنان را شكست داديم. من و يكى از انصار مردى را تعقيب كرديم و هنگامى كه به او دست يافتيم، گفت: لا اله الا الله. آن مرد انصارى با شنيدن اين سخن دست كشيد، ولى من به او نيزه زدم و او را به قتل رساندم. وقتى بازگشتيم اين ماجرا به گوش پيامبر رسيد و فرمود: اى اسامة! با اينكه لا اله الا الله گفت، او را به قتل رساندى؟! گفتم: براى نجات جانش به اين كلمه پناه برد. رسول خدا صلى الله عليه [و آله] و سلم مرتب همان سخن را تكرار كرد؛ طورى كه آرزو كردم كاش تا آن روز مسلمان نشده بودم. (1)

در روايت ديگرى آمده است كه رسول خدا صلى الله عليه [و آله] و سلم به او فرمود: «چرا قلبش را نشكافتى تا ببينى راست مى گويد يا دروغ؟!»


1- صحيح بخارى، ج 5، ص 88.

ص: 44

اسامة گفت: ديگر هرگز با كسى كه شهادت به «لا اله الا الله» بدهد، جنگ نخواهم كرد.

از على درباره فرقه هايى كه با او مخالف بودند سؤال شد كه آيا آنها كافرند؟ فرمود: نه، آنها از كفر گريختند. پرسيدند: آيا منافق هستند؟ فرمود: نه، منافقان كم از خدا ياد مى كنند، ولى اينان فراوان به ياد خدايند. پرسيدند: پس چه هستند؟ فرمود: قومى هستند كه دچار فتنه شدند و كور و كر گشتند. (1)

اقوال سلف و برخي از علما درباره تكفير

ابويعلى و نيز طبرانى در المعجم الكبير آورده اند كه مردى از جابر پرسيد: آيا كسى از اهل قبله را مشرك مى خوانديد؟ جابر از اين سؤال برآشفت و گفت: پناه بر خدا! دوباره پرسيد: آيا كسى از آنان را كافر مى شمرديد؟ گفت: نه

ابويعلى از يزيد رقاشى نقل كرده است كه به انس بن مالك گفت: اى ابوحمزه! عده اى از مردم شهادت به كفر و شرك ما مى دهند. گفت: آنان بدترين مردم و آفريده ها هستند. (2)


1- اين روايت در منابع شيعه وجود ندارد و در منابع اهل سنت فقط صنعانى در مصنف، ج 10، ص 150 آن را با سند ضعيف نقل كرده- مترجم.
2- مجمع الزوائد، ج 1، ص 107.

ص: 45

امام احمد بن حنبل گفته است:

واجب كردن يا حرام دانستن كارى، پاداش يا كيفر دادن و كافر و فاسق شمردن، همه از شئون خدا و رسول است و هيچ كس در اين امر، حق صدور حكم ندارد. مردم فقط وظيفه دارند چيزهايى كه خدا و رسول واجب فرموده اند، واجب بدانند و آنچه حرام شمرده اند، حرام بدانند و هر چه خدا و رسول او فرموده اند، تصديق كنند.(1)

طحاوى/ گفته است:

... آنان اهل قبله اند و تا زمانى كه كفر و شرك و نفاقى از آنان ظاهر نشده، آنان را كافر و مشرك و منافق نمى شماريم و عقايد پنهان در دل هاى شان را به خدا وامى گذاريم؛ زيرا ما مأموريم كه بر ظاهر حكم كنيم و از گمان و پيروى از چيزى كه به آن علم نداريم، نهى شده ايم. (2)

غزالى/ فرموده است:

محصل علم دين، تا مى تواند و امكان دارد بايد از تكفير بپرهيزد؛ زيرا مباح دانستن خون و مال كسانى كه به سوى قبله نماز مى گزارند و «اهل لا اله الا الله محمد رسول الله» هستند


1- مجموع الفتاوى، ج 5، ص 554.
2- العقيده الطحاويه، ص 427.

ص: 46

خطاست. خطاى زنده نگاه داشتن هزار كافر، به مراتب كمتر است از آنكه به اندازه حجامتى از مسلمان خون ريخته شود. (1)

ابن تيميه/ گفته است:

كفر، از احكام شرعى است. اين گونه نيست كه هركس با حكم عقل با چيزى مخالفت كرد، كافر شود. حتى اگر كسى با امور صريح عقلى مخالفت كند، تا زمانى كه گفته اش در شريعت كفر شمرده نشود، او را كافر نمى دانيم.(2)

ابوبطين گفته است:

كسى كه نفس خود را اندرز داده، بايد در اين باب، جز با علم و برهانى الهى سخن نگويد و به صرف فهم و استحسان عقلى خود، كسى را از دايره اسلام بيرون نشمارد؛ زيرا بيرون دانستن كسى از اسلام يا وارد كردن او به دايره مسلمانى، از مهم ترين امور دين است و در اين امر نيز همچون امور ديگر، گذشتگان، رنج اين كار را تحمل كرده و ما را از پرداختن به آن آسوده كرده اند؛ بلكه حكم اين مسئله، اجمالًا از روشن ترين احكام دين است و وظيفه ما پيروى و ترك بدعت است.(3)

از كتاب و سنت و اقوال صحابه و علماى متقدم و متأخرى كه


1- الاقتصاد فى الاعتقاد، ص 157.
2- مجموع الفتاوى، ج 12، ص 525.
3- رساله الكفر الذى يعذر صاحبه بالجهل، ص 21.

ص: 47

پيرو سلف صالح بوده اند و پيش تر بيان شد، روشن مى شود كه حكم به خروج از اسلام يا ورود به كفر درباره يك مسلمان، كارى است كه هيچ مسلمان مؤمن به خدا و قيامت، نبايد در آن وارد شود؛ مگر با برهانى روشن تر از روز. حتى درباره كسى كه كفر او براى مان ثابت شده و كفر آشكارى از او مشاهده كرده ايم، هم بايد با احتياط رفتار كنيم و از اطلاقى كه در كتاب و سنت هست و شيوه سلف صالح، تجاوز نكنيم سلف صالح چيزهايى را كه از مردم سر مى زد، بر كتاب و سنت عرضه مى كردند و اگر در آن، اطلاق كفر مشاهده مى كردند، حكم به كفر مى دادند و اگر چنين چيزى نمى ديدند، توقف مى كردند و فقط خطا و گناه عظيم را به شخص نسبت مى دادند. وانگهى پس از همه اينها، بايد از شخص، معناى سخن يا رفتار او را بپرسيم و اگر معلوم شد كه قصد او كفر بوده، محكوم به كفر است؛ وگرنه فقط به او نسبت لغزش، مخالفت با شرع يا فسق مى دهيم و او را از نظر اعتقادى، كافر نمى شماريم. (1)

مقام خالق و مقام مخلوق

فرق نهادن ميان مقام آفريدگار و آفريده، مرز ميان ايمان و كفر است و ما بر اين باوريم كسى كه اين دو مقام را با هم خلط كند،


1- خلاصه اين مطالب با اندكى تغيير در رساله ضوابط التكفير، نوشته دكتر حسن الحواجى آمده است.

ص: 48

العياذبالله كافر است.

هر يك از اين دو مقام، حقوق ويژه اى دارد؛ ولى در اين باب و به ويژه ويژگى هاى پيامبر (ص) كه او را از ديگر افراد بشر متمايز مى سازد، امورى وجود دارد كه گاه بر برخى از كم خردان مشتبه مى گردد. اين افراد به دليل ضعف عقول و بدفهمى شان همه معتقدان به آن ويژگى ها را كافر مى شمارند و گمان مى كنند اعتقاد به چنين صفاتى، خلط ميان مقام خالق و مخلوق و بالا بردن پيامبر تا سطح خدايى است و ما از چنين چيزى به خداى سبحان پناه مى بريم.

ما به فضل خدا مى دانيم چه صفاتى را براى خدا و چه صفاتى را براى پيامبر خدا بدانيم و مى دانيم آنچه را كه حق خداوند است و آنچه را كه حق رسول خدا صلى الله عليه [و آله] و سلم است، بدون آنكه او را تا مقام خدايى بالا ببريم و به غلوّ و ستايش ها آگاهيم؛ ستايش هايى چون نسبت دادن منع و عطا و سود و زيانِ استقلالى و بدون اراده خدا به پيامبر، سلطه كامل بر جهان آفرينش، حكومت و تدبير جهان و برخوردارى از صفات منحصر به فرد جلال و كمال و تقديس و پرستش او در همه انواع و مراتب پرستش.

اما غلوّ به معناى افراط در محبت و طاعت پيامبر و وابستگى فراوان به آن حضرت، امرى پسنديده و مطلوب است؛ چنان كه در حديث شريف آمده است: «

لا تطروني كما أطرت النصارى ابن

ص: 49

مريم»(1)

؛ «آن گونه كه مسيحيان از عيسى تمجيد مى كردند، مرا ستايش نكنيد».

معناى حديث اين است كه ستايش و ثناى پيامبر در غير موارد گفته شده و بدون افراط در اين كار، عملى پسنديده است؛ وگرنه معناى حديث، نهى از هرگونه ستايش پيامبر مى شد و روشن است كه جاهل ترين مسلمانان نيز معتقد به چنين چيزى نيستند؛ چرا كه خود خداى تعالى از پيامبر تجليل نموده و در قرآن نيز ما را امر كرده است تا به بهترين شكل، آن حضرت را گرامى بداريم. ازاين رو ما وظيفه داريم كسى را كه خدا بزرگ داشته و به بزرگداشت او فرمان داده است، بزرگ بداريم. البته در اين ميان نبايد آن حضرت را با صفات ربوبيت وصف كنيم و به گفته شاعر:

دع ما ادعته النصارى فى نبيهم واحكم بما شئت مدحا فيه واحتكم

(2)

آنچه را نصارا در حق پيامبران گفتند، به كنارى بنه و هر مدحى كه مى خواهى، در حق پيامبر بر زبان آر.

بزرگداشت پيامبر، بدون نسبت دادن صفات ربوبى به آن حضرت نه تنها شرك و كفر نيست، بلكه از بزرگ ترين طاعات و عبادات


1- مسند احمد، ج 1، ص 23.
2- حسن بن على السقاف، البشارة والاتحاف، ص 25، پاورقى شماره 7.

ص: 50

است. همين طور تمام كسانى كه خدا آنان را ستوده است، نظير انبيا، ملائكه، صديقين، شهدا و صالحان، بزرگداشت آنان نيز از طاعات بزرگ است.

خداى متعال مى فرمايد:

(ذلِكَ وَ مَنْ يُعَظِّمْ شَعائِرَ اللَّهِ فَإِنَّها مِنْ تَقْوَى الْقُلُوب) (حج: 32)

اين است فرايض خدا و هر كس شعائر خدا را بزرگ دارد، در حقيقت چنين كارى حاكى از پاكى دل هاست.

و نيز مى فرمايد:

(ذلِكَ وَ مَنْ يُعَظِّمْ حُرُماتِ اللَّهِ فَهُوَ خَيْرٌ لَهُ عِنْدَ رَبِّه) (حج: 30)

اين است آنچه مقرر شده و هر كس مقررات و برنامه هاى الهى را بزرگ بدارد، نزد پروردگارش براى او بهتر است.

از چيزهايى كه بايد بزرگ بداريم، كعبه معظمه، حجرالاسود و مقام ابراهيم (ع) است. اينها هرچند سنگ مى باشند، ولى خدا ما را به بزرگداشت آنها فرمان داده است و از جمله شعائر و امور محترمى است كه در قرآن به آن تصريح شده است. طواف خانه، دست كشيدن به ركن يمانى، بوسيدن حجرالاسود، نماز گزاردن پشت مقام، و به دعا ايستادن در مستجار و در كعبه و ملتزم راه بزرگداشت اين امور است

ص: 51

و در همه اين كارها، جز خدا را عبادت نمى كنيم و غير خدا را مؤثر و داراى سود و زيان نمى دانيم و هيچ يك از اين امور را به غير خدا نسبت نمى دهيم.

مقام مخلوق

اما پيامبر صلى الله عليه [و آله] و سلم؛ ما معتقديم كه آن حضرت بشر است و هر آنچه كه براى ساير افراد بشر رخ مى دهد، درباره ايشان نيز صادق است؛ از جمله عوارض و بيمارى هايى كه مستلزم نقص و تنفر مردم از ايشان نشود. صاحب العقيده در اين خصوص گفته است:

و جائز فى حقهم من عرض

بغير نقص كخفيف المرض عارض شدن امورى كه نقص به شمار نمى آيد، مانند بيمارى آسان و جزئى در حق پيامبران جايز است. پيامبر بنده اى است كه اختيار سود و زيان و مرگ و زندگى و محشور شدن ندارد؛ مگر با خواست خدا.

خداى متعال مى فرمايد:

(قُلْ لا أَمْلِكُ لِنَفْسي نَفْعاً وَ لا ضَرًّا إِلَّا ما شاءَ اللَّهُ وَ لَوْ كُنْتُ أَعْلَمُ الْغَيْبَ لَاسْتَكْثَرْتُ مِنَ الْخَيْرِ وَ ما مَسَّنِيَ السُّوءُ إِنْ أَنَا إِلَّا نَذيرٌ وَ بَشيرٌ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُون) (اعراف: 188)

بگو من مالك سود و زيان خويش نيستم؛ مگر آنچه را خدا

ص: 52

بخواهد و از غيب و اسرار نهان نيز خبر ندارم؛ مگر آنچه خداوند اراده كند و اگر از غيب باخبر بودم، سود فراوانى براى خود فراهم مى كردم و هيچ زيانى به من نمى رسيد. من فقط بيم دهنده و بشارت دهنده ام براى گروهى كه ايمان مى آورند و آماده پذيرش حقند.

پيامبر رسالت خود را انجام داد و اداى امانت نمود و امت را اندرز داد و در راه خدا به قدرى جهاد كرد تا به يقين دست يافت و درحالى كه خدا از او و او از خدا خشنود بود، به جوار حق شتافت. خداى متعال مى فرمايد: (إِنَّكَ مَيِّتٌ وَ إِنَّهُمْ مَيِّتُون)؛ «تو مى ميرى و آنان نيز خواهند مرد». (زمر: 30)

و نيز فرمود:

(وَ ما جَعَلْنا لِبَشَرٍ مِنْ قَبْلِكَ الْخُلْدَ أَ فَإِنْ مِتَّ فَهُمُ الْخالِدُون) (انبياء: 34)

پيش از تو نيز براى هيچ انسانى جاودانگى قرار نداديم. آيا اگر تو از دنيا بروى، آنان جاويدانند؟!

عبوديت، ارجمندترين ويژگى پيامبر است. ازاين روست كه آن حضرت به عبوديت افتخار مى كند و مى فرمايد: «من بنده اى بيش نيستم» و خداى متعال در بالاترين جايگاه، او را با همين ويژگى وصف فرموده است: (سُبْحانَ الَّذي أَسْرى بِعَبْدِه)؛ «منزه است خدايى كه بنده اش را سير داد». (اسراء: 1) و فرمود:

ص: 53

(وَ أَنَّهُ لَمَّا قامَ عَبْدُ اللَّهِ يَدْعُوهُ كادُوا يَكُونُونَ عَلَيْهِ لِبَدا) (جن: 19)

هنگامى كه بنده خدا (پيامبر) براى عبادت برمى خاست و او را مى خواند، گروهى پيرامون او به شدت ازدحام مى كردند.

بشر بودن، عين اعجاز پيامبر صلى الله عليه [و آله] و سلم است. او با وجود اينكه بشر است، از همه آنان به گونه اى متمايز است كه هيچ انسانى نمى تواند به او برسد و هم شأن او باشد. خود حضرت در حديث شريفى فرموده است: «من مانند شما نيستم. شب را نزد پروردگارم به سر مى برم و او مرا آب و خوراك مى دهد».

از اين سخن دانسته مى شود كه وصف آن حضرت به بشر بودن، بايد با ذكر ويژگى هاى منحصر به فرد و مناقب والايى كه او را از عموم بشر متمايز مى سازد، توأم باشد. اصلًا چنين چيزى درباره همه رسولان الهى بايد مد نظر قرار گيرد تا نگاه ما شايسته مقام والاى شان باشد. آنان را به چشم بشر عادى ديدن، نگاهى جاهلى و شرك آميز است و در قرآن شواهد فراوانى بر اين معنا وجود دارد؛ از جمله سخن قوم نوح (ع) كه به آن حضرت مى گفتند:

(فَقالَ الْمَلَأُ الَّذينَ كَفَرُوا مِنْ قَوْمِهِ ما نَراكَ إِلَّا بَشَراً) (هود: 27)

اشراف كافر قومش در پاسخ او گفتند: ما تو را جز بشرى همانند خودمان نمى بينيم.

ص: 54

و نيز سخن قوم موسى كه به او و هارون گفتند:

(فَقالُوا أَ نُؤْمِنُ لِبَشَرَيْنِ مِثْلِنا وَ قَوْمُهُما لَنا عابِدُونَ) (مؤمنون: 47)

گفتند: آيا ما به دو انسان همانند خودمان ايمان بياوريم، درحالى كه قوم آنها بردگان ما هستند؟!

قوم ثمود نيز به حضرت صالح (ع) گفتند:

(ما أَنْتَ إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُنا فَأْتِ بِآيَةٍ إِنْ كُنْتَ مِنَ الصَّادِقين) (شعراء: 154)

تو فقط بشرى همانند مايى، اگر راست مى گويى، آيت و نشانه اى بياور.

اصحاب أيكه نيز به پيامبرشان شعيب (ع) چنين گفتند:

(قالُوا إِنَّما أَنْتَ مِنَ الْمُسَحَّرينَ (185)

وَ ما أَنْتَ إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُنا وَ إِنْ نَظُنُّكَ لَمِنَ الْكاذِبين) (شعراء: 185 و 186)

تو فقط از افسون شدگانى؛ تو بشرى همچون مايى و تنها گمانى كه درباره تو داريم اين است كه از دروغ گويانى.

مشركان نيز به ديده صرف بشرى به پيامبر حضرت محمد صلى الله عليه [و آله] و سلم مى نگريستند، چنان كه خداى متعال مى فرمايد، به او چنين گفتند:

(وَ قالُوا ما لِهذَا الرَّسُولِ يَأْكُلُ الطَّعامَ وَ يَمْشي فِي الْأَسْواق) (فرقان: 7)

گفتند: چرا اين پيامبر غذا مى خورد و در بازارها راه مى رود؟!

رسول خدا صلى الله عليه [و آله] و سلم درباره صفات شگرف و خوارق

ص: 55

عاداتى كه او را بر ساير انواع بشر برترى مى داد، فرموده است: «تَنامُ عَينى وَ لاينامُ قَلْبى» (1)؛ «چشمانم به خواب مى رود، ولى قلبم نمى خوابد».

نيز در حديث شريف آمده است: «من همان گونه كه شما را از روبه رو مى بينم، از پشت سر نيز مشاهده مى كنم».(2)

همچنين در حديث شريف آمده است: «كليد گنج خانه هاى زمين به من داده شده است».(3)

با اينكه آن حضرت از دنيا رفته، ولى از حيات برزخى كاملى برخوردار است. سخن ما را مى شنود و سلام ما را پاسخ مى گويد. كسى كه بر پيامبر صلوات بفرستد، صلوات او به پيامبر مى رسد. اعمال امت بر آن حضرت عرضه مى شود و ايشان از اعمال نيكوكاران خرسند مى گردد و براى گناه كاران طلب آمرزش مى كند. خداى متعال بر زمين حرام كرده كه پيكر آن حضرت را از ميان ببرد. لذا پيكر ايشان از آفات و آسيب هاى زمين ايمن است.

اوس بن اوس گفت:

رسول خدا صلى الله عليه [و آله] و سلم فرمود: روز جمعه از بهترين روزهاى شماست. در اين روز، آدم آفريده شد و در همين روز از دنيا رفت و در همين روز نفخه الهى به پيكر آدمى دميده


1- صحيح بخارى، ج 4، ص 168.
2- مسند احمد، ج 3، ص 228.
3- صحيح بخارى، ج 4، ص 12.

ص: 56

شد. در اين روز فراوان بر من درود بفرستيد كه صلوات شما بر من عرضه مى شود. اصحاب پرسيدند: يا رسول الله! چگونه صلوات ما به شما مى رسد، درحالى كه پيكر شما از ميان رفته است؟! فرمود: خداى عزّوجلّ بر زمين حرام كرده كه جسد انبيا را بپوساند و از ميان ببرد.(1)

اين حديث را احمد بن حنبل، ابو داوود، ابن ماجه، ابن حبان در صحيح خود و حاكم نيز نقل كرده و آن را صحيح شمرده است. حافظ جلال الدين سيوطى رساله خاصى در اين موضوع نوشته كه «إنباء الأذكياء بحياة الأنبياء» نام دارد.

ابن مسعود از پيامبر صلى الله عليه [و آله] و سلم نقل مى كند كه فرمود:

زندگى من براى شما خير است؛ زيرا سخن مى گوييد و با شما سخن گفته مى شود. وقتى چشم از جهان فروبستم، آن گاه نيز براى تان خير است؛ زيرا در آن هنگام، اعمالتان بر من عرضه مى شود. اگر كار خيرى مشاهده كردم، حمد الهى به جا مى آورم


1- سنن ابن ماجه، ج 1، ص 524.

ص: 57

و اگر كار ناپسندى ديدم، براى تان استغفار مى كنم.(1)

هيثمى مى گويد: اين حديث را بزاز نقل كرده و سلسله رجال حديث، صحيح مى باشد.

ابوهريره از رسول خدا صلى الله عليه [و آله] و سلم چنين نقل كرد: «هر كس بر من درود فرستد، خداى متعال روح مرا به من باز مى گرداند تا سلام او را پاسخ گويم».(2) اين حديث را احمد و ابو داوود نقل كرده اند.

برخى از علما گفته اند: بازگشت روح، به معناى بازگشت قدرت گفتار است. عمار بن ياسر گفت:

رسول خدا صلى الله عليه [و آله] و سلم فرمود: خدا ملكى را بر قبر من قرار داده و اسماع خلايق (گوش مردم) را به او واگذارده است. تا روز قيامت هر كس بر من صلوات بفرستد، آن ملك اسم او و پدرش را به من ابلاغ مى كند كه اين فلانى فرزند فلانى است كه بر تو صلوات فرستاد.(3)

اين روايت را بزاز و ابوالشيخ بن حبان اين گونه نقل كرده اند: رسول خدا صلى الله عليه [و آله] و سلم فرمود:

خداى تبارك و تعالى را فرشته اى است كه اسماع خلايق را بدو


1- الجامع الصغير، ج 1، ص 582.
2- سنن ابى داود، ج 1، ص 453.
3- مجمع الزوائد، ج 10، ص 162.

ص: 58

واگذار كرده است. او بر قبر من مى ايستد و هر كس بر من صلوات بفرستد مى گويد: اى محمد! فلانى فرزند فلانى بر تو صلوات فرستاد. خداى متعال، به ازاى هر درود آن شخص، ده بار بر او درود مى فرستد.

طبرانى در «المعجم الكبير» نيز با همين عبارت، حديث ياد شده را آورده است.

اما امام سبكى مى گويد كه اين حديث به دو روايت نقل شده است: «

اسماع الخلائق

»؛ «گوش مردم» و «

اسماء الخلائق

»؛ (1) «نام مردم».

با اينكه پيامبر صلى الله عليه [و آله] و سلم از دنيا رفته، ولى فضل و جايگاه و مقام والايش نزد خدا جاودان است و اين امر براى اهل ايمان جاى هيچ شك و شبهه اى ندارد. ازاين روست كه توسل به پيامبر و واسطه قرار دادن او ميان ما و خدا در حقيقت با اعتقاد به اين معانى است و اينكه ايشان نزد خدا محبوب و ارجمند است و به سبب ايمان به او و رسالت او انجام مى گيرد و هرگز به معناى عبادت آن حضرت نيست؛ بلكه آن حضرت هر قدر مقام و منزلت والايى داشته باشد، مخلوقى است كه بدون خواست خدا نمى تواند سود يا زيانى به كسى برساند.

خداى متعال مى فرمايد:

(قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُوحى إِلَيَّ أَنَّما إِلهُكُمْ إِلهٌ واحِد)


1- شفاء السقام، ص 46.

ص: 59

(كهف: 110)

بگو من فقط بشرى هستم مثل شما؛ امتيازم اين است كه بر من وحى مى شود و معبود شما يگانه است.

عدم تنافي امور مشترك با تنزيه حق تعالي

بسيارى از مردم، در فهم امورى كه بين دو مقام ياد شده (مقام خالق و مقام مخلوق) مشترك است، به خطا مى روند و گمان مى كنند كه نسبت دادن اين امور به مخلوق، شرك به خداست؛ مانند شمارى از خصايص نبوى كه برخى از فهم آن عاجزند و آن خصوصيات را با موازين بشرى مى سنجند. از اين رو، به نظر آنان نسبت دادن اين صفات به پيامبر، بسيار گزاف و بالا بردن پيامبر تا مقام خدايى است. اما اين جهل محض است؛ زيرا خداى سبحان به هر كس و هرگونه كه اراده فرمايد، عنايت مى كند و بدين ترتيب برترى او را بر ديگر افراد بشر آشكار مى سازد. اين كار كمترين خللى به ربوبيت و ويژگى هاى خدا وارد نمى كند و اين حقوق و ويژگى ها براى خدا آن طور كه شايسته مقام اوست، محفوظ است. وقتى مخلوقى داراى برخى از اين صفات باشد، اين برخوردارى، با مقام مخلوقيت او تناسب دارد؛ بدين معنا كه اين صفات در او محدود است و به اذن و فضل و اراده خدا در او ايجاد شده است، نه به قوت و تدبير مخلوق؛ چرا كه آن مخلوق، موجود ناتوانى است كه به خودى خود توان سود و زيان و مرگ و زندگى و

ص: 60

محشور شدن را ندارد. چه بسيارند امورى كه آنها را از حقوق و ويژگى هاى حضرت حق سبحانه و تعالى مى دانيم؛ درحالى كه خداى متعال آنها را به پيامبر صلى الله عليه [و آله] و سلم خود و ديگران عنايت كرده است.

در چنين حالتى، وصف پيامبر به آن صفات، بدين معنا نيست كه او را تا مقام خدايى بالا برده ايم، يا شريك خدا دانسته ايم.

از جمله اين امور «شفاعت» است. مى دانيم كه شفاعت از آن خداست و خدا فرموده است: (قُلْ لِلَّهِ الشَّفاعَة)؛ «بگو شفاعت تنها از آن خداست». (زمر: 44)

اما همين شفاعت، به اذن خدا براى پيامبر و ديگر شفيعان هم ثابت است. در حديث شريف آمده است: «

اوتيت الشفاعة

»؛ «به من مقام شفاعت عنايت شده است» و نيز: «

أنا أول شافع و مشفع»

؛ «من نخستين كسى هستم كه شفاعت مى كنم و شفاعت من پذيرفته است».

يكى ديگر از اين امور «علم غيب» است كه به خداى سبحان اختصاص دارد:

(قُلْ لا يَعْلَمُ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ الْغَيْبَ إِلَّا اللَّه) (نمل: 65)

بگو كسانى كه در آسمان ها و زمين هستند، غيب نمى دانند، جز خدا.

ص: 61

ولى ثابت شده است كه خداى متعال پيامبرش را از برخى علوم غيبى آگاه كرده است.

(عالِمُ الْغَيْبِ فَلا يُظْهِرُ عَلى غَيْبِهِ أَحَداً (26)

إِلَّا مَنِ ارْتَضى مِنْ رَسُول) (جن: 26 و 27)

داناى غيب كسى را بر غيب خود آگاه نمى كند، مگر رسولانى كه آنان را برگزيده است.

يكى ديگر از اين صفات «هدايت» است كه به خدا اختصاص دارد. خداى متعال مى فرمايد:

(إِنَّكَ لا تَهْدي مَنْ أَحْبَبْتَ وَ لكِنَّ اللَّهَ يَهْدي مَنْ يَشاء) (قصص: 56)

تو نمى توانى كسى را كه دوست دارى هدايت كنى؛ ولى خداوند هر كس را بخواهد، هدايت مى كند.

بر اساس آيه اى ديگر، پيامبر نيز در اين امر سهمى دارد. خداى متعال مى فرمايد: (وَ إِنَّكَ لَتَهْدي إِلى صِراطٍ مُسْتَقيم)؛ «تو مسلماً به سوى راه راست هدايت مى كنى». (شورى: 52)

روشن است كه هدايت در آيه نخست، با هدايت دوم تفاوت دارد و تمام عقلا و مؤمنانى كه ميان مقام آفريدگار و آفريده، فرق مى نهند، اين تفاوت را مى فهمند. اگر اين فهم عقلا نبود، لازم مى آمد كه خداوند يادآور شود: تو فقط از طريق راهنمايى هدايت مى كنى يا بفرمايد: تو نيز هدايت مى كنى و هدايت تو با هدايت ما فرق دارد.

ص: 62

اما همان طور كه مى بينيم، هيچ يك از اين توضيحات و قيود ذكر نشده و هدايتى بى قيد و شرط براى حضرت ثابت شده است. علت اين است كه ما موحدان و مخاطبانِ مسلمان، معانى اين الفاظ را مى دانيم و به تفاوت كاربرد آنها درباره خدا و رسول خدا صلى الله عليه [و آله] و سلم آگاهيم.

نظير همين تعبير را در وصف پيامبر به رأفت و رحمت مى بينيم. خداى متعال مى فرمايد: (بِالْمُؤْمِنينَ رَؤُفٌ رَحيم)؛ «نسبت به مؤمنان رئوف و مهربان است». (توبه: 128) با اين وجود، خداى سبحان در آيات بسيارى خود را نيز رئوف و رحيم توصيف كرده است. روشن است كه رأفت و رحمت نخست، با رأفت و رحمت دوم تفاوت دارد. با اينكه خدا پيامبر خود را بدون قيد و شرط و به صورت مطلق داراى رأفت و رحمت توصيف كرده، اما مخاطبِ يكتاپرستِ مؤمن فرق مقامات آفريدگار و آفريده را نيك درمى يابد. اگر چنين نبود، لازم بود كه بگويد رحمت و رأفت پيامبر صلى الله عليه [و آله] و سلم با رحمت و رأفت ما متفاوت است يا پيامبر داراى رحمت و رأفت خاصى است يا رحمت و رأفت او از نوع بشرى است و ... ولى هيچ يك از اين قيود را ذكر نكرده و به صورت مطلق و بى قيد و شرط ايشان را داراى اين صفات خوانده و فرموده است: (بِالْمُؤْمِنينَ رَؤُفٌ رَحيم). (توبه: 128)

ص: 63

عوام و مباحث اعتقادي پيچيده

يكى از فتنه هاى عظيمى كه از سوى مدعيان سلفى گرى- كه از هر كس ديگرى، از حقايق و آداب سلف صالح دورترند- دچار آن شده ايم، كتاب ها و سخن رانى هايى است كه امروزه مردم را كه بيشترشان عوام هستند، با مباحث پيچيده اعتقادى مشغول كرده است؛ مباحث پيچيده اى كه حتى ذهن بسيارى از دانشمندان در آن درمانده و پاى بسيارى از مردم در آن دچار لغزش شده و فقط شمارى از پيشوايان و بزرگان توانسته اند اين مسير را با گام هاى استوار بپيمايند. اين مباحث شامل موضوعات اعتقادى، نظير صفات خدا و مسائل مرتبط با آن است.

علما مى گويند: يكى از بزرگ ترين فتنه ها آن است كه عوام درباره صفات الهى، حادث يا قديم بودنِ كلام خدا، استواى خدا بر عرش و نزول از آن، يدالله (دست خدا) و كيفيت آن و پاسخ ها و نقدهايى كه در اين موضوع مطرح شد، پرسش كنند. مردم عوام از پرداختن به اين موضوعات خرسند مى شوند؛ چرا كه شيطان به آنها القا مى كند كه از علما و اهل فضل هستند و اين قدر اين كار را در نظرشان زيبا جلوه مى دهد تا با ورود به عرصه علم، بدون آنكه بدانند، زبان به كفر بگشايند. عوام اگر مرتكب گناه كبيره شوند، برايشان زيان كمترى دارد تا اينكه در وادى مباحث خدا و صفات الهى وارد شوند. اساساً شأن عوام، اشتغال به عبادات، ايمان به محتواى قرآن و تسليم بى چون و چرا در برابر تعاليم

ص: 64

پيامبران است و اگر درباره چيزى غير از عبادات پرسش كنند، اين كارشان بى ادبى است و شايسته خشم خدا مى شوند و در معرض خطر كفر قرار مى گيرند؛ درست مثل آنكه يك چوپان درباره اسرار شاهانه پرسش و كنجكاوى كند و اين كار او كيفر دارد. به همين سان، هر كس درباره دانش پيچيده اى پرسش كند كه از فهم او بيرون است، عقلا او را نكوهش مى كنند. در حديث صحيح آمده است:

به آنچه براى تان آورده ام، بسنده كنيد و به آنچه نگفته ام، نپردازيد. علت هلاكت امت هاى پيش از شما اين بود كه فراوان مى پرسيدند و پى در پى نزد پيامبرانشان مى رفتند. از هر چه نهى كرده ام، اجتناب كنيد و هرچه فرمان داده ام، به اندازه توانتان به جا آريد. (1)

در حديث مورد اتفاق علما آمده است:

رسول خدا صلى الله عليه [و آله] و سلم از گفت وگوهاى بى اساس، حيف و ميل كردن اموال و سؤالِ بسيار نهى فرمود.(2)

در صحيح بخارى و مسلم از رسول خدا صلى الله عليه [و آله] و سلم چنين نقل شده است:

به زودى زمانى فرا مى رسد كه مردم از همديگر پرسش ها


1- مسند احمد، ج 2، ص 247.
2- مجمع الزوائد، ج 1، ص 157.

ص: 65

مى كنند تا اينكه مى گويند: خدا خلق را آفريده است؛ پس خود خدا را چه كسى آفريده؟ اگر چنين گفتند، بگوييد: (قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ (1)

اللَّهُ الصَّمَد) (توحيد: 1 و 2) و تا آخر سوره را بخوانيد. سپس به سمت چپ خود سه بار آب دهان بيفكنيد و از شيطان رانده شده به خدا پناه ببريد.(1)

پرداختن عوام به مسائل اعتقادى و علمى كه شايستگى هاى ويژه اى مى طلبد، از بزرگ ترين آفت ها و امور فتنه برانگيز است. ازاين رو، بايد آنها را از اين كار بازداشت. پرداختن آنها به حروف و الفاظ قرآن، مثل آن است كه پادشاهى براى كسى نامه اى بنويسد و در آن دستوراتى صادر كند، ولى آن شخص، هيچ يك از آن امور را انجام ندهد و وقت خود را صرف امورى از اين دست كند كه آيا كاغذ نامه قديمى است يا جديد. چنين كسى بى ترديد شايسته عقوبت است. همچنين است حال مردم عوامى كه به جاى پرداختن به مفاهيم و حدود قرآن، به الفاظ و حروف آن بپردازند كه آيا قديم است يا حادث و اينكه صفات خداى سبحان چگونه است.

علما مى گويند: منظور از عوام، فقط مردم بازارى و نافرهيخته و توده مردم نيست؛ بلكه حتى شامل اديبان، نحويان، فيلسوفان، متكلمان


1- صحيح بخارى، ج 8، ص 144؛ صحيح مسلم، ج 6، ص 82.

ص: 66

و حتى همه عالمان مى شود؛ به جز عالمانى كه تمام عمر در درياى معرفت غوطه خورده اند و عمرشان را وقف اين معارف ساخته و به دنيا و شهوات پشت پا زده اند و از مال و جاه و خلايق و هر لذتى بركنارند و علم و عملشان از سر اخلاص به درگاه خداست. اين عالمان، كسانى هستند كه همه حدود و آداب شريعت، اعم از گزاردن طاعات و ترك محرمات را رعايت مى كنند و دلشان از غير خدا به كلّى خالى است و دنيا- و حتى آخرت- در قياس با محبت خدا در چشمشان كوچك است. فقط اين گروهند كه به راستى اهل معرفتند و شايستگى لازم را براى اين معارف دارند. وانگهى همين بزرگان هم در معرض خطر عظيمى قرار دارند و از هر ده نفر، نُه نفرشان هلاك مى شوند تا اينكه يك تن به مقام معرفت و فقه و دين و فتح آشكار مى رسد.

غرور و خودپسندي منشأ تكفير

در ميان اين جماعت كه مسلمانان را تكفير مى كنند يا به عبارت بهتر، كسانى كه در تكفير هر كس كه با ديدگاهشان مخالف باشد شتاب مى ورزند، يك پديده انكارناپذير وجود دارد و آن، خودپسندى و شيفتگى نسبت به كارهاى شان مى باشد. عُجب و خودپسندى آغازى است براى خطرناك ترين و زشت ترين رفتارى كه اسلام از آن نهى كرده است. نخستين كسى كه دچار

ص: 67

عُجب شد، ابليس بود كه خود را بهتر از آدم ديد و نسبت به اعمالش دچار غرور گرديد و البته سرمايه و موجودى فراوانى داشت و در اين وادى كوشش هاى بسيار كرده بود. امام قرطبى مى گويد:

ابليس از نگاهبانان بهشت و رئيس فرشتگان آسمان دنيا بود و بر آسمان و زمين سلطنت داشت. او در شمار فرشتگانى بود كه از بيشترين تلاش و بالاترين علم برخوردار بودند و اداره ميان آسمان و زمين بر عهده او بود. ازاين رو بدين واسطه براى خود شرافت و عظمتى ديد و همين، او را به كفر و نافرمانى از خدا دچار كرد و خدا او را به صورت شيطانى رانده شده، مسخ نمود. ازاين رو اگر گناه كسى از جنس غرور بود، به او اميد خير نداشته باشيد. خطاى آدم (ع) معصيت بود، ولى خطاى ابليس غرور و تكبر بود. (1)

همين عُجب ابليس بود كه باعث شد خودش را ببيند و بگويد:

(أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَني مِنْ نار)؛ «من از آتش آفريده شده ام و از او بهترم» (اعراف: 12) و باعث شد كه آدم را به چشم حقارت بنگرد و بگويد: (وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طين)؛ «و او را از گل آفريده اى». (اعراف: 12) بدين جهت تكبر نمود و در سلك كافران آمد؛ چنان كه خداى تعالى مى فرمايد:

(وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْليسَ أَبى وَ اسْتَكْبَرَ وَ كانَ مِنَ الْكافِرين) (بقره: 34)


1- قرطبى، الجامع لاحكام القرآن، سوره بقره.

ص: 68

به فرشتگان گفتيم به آدم سجده كنيد و همه فرشتگان سجده كردند، جز ابليس كه از سجده سر باز زد و تكبر ورزيد و به سبب نافرمانى و تكبر از كافران شد.

متكبر، دشمن خداست

از آنچه گذشت روشن مى شود كه متكبران، مورد نفرت خداى متعال هستند:

(إِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ مَنْ كانَ مُخْتالًا فَخُورا) (نساء: 36)

خداوند كسى را كه اهل تكبر و فخرفروشى است، دوست نمى دارد.

و فرمود: (إِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ كُلَّ مُخْتالٍ فَخُور)؛ «خداوند هيچ متكبر مغرورى را دوست نمى دارد». (لقمان: 18)

خودبينى و به خود باليدن، از ويژگى هاى متكبران است و خدا بر دل چنين كسانى مهر خواهد زد: (كَذلِكَ يطْبَعُ اللَّهُ عَلى كُلِّ قَلْبِ مُتَكَبِّرٍ جَبَّار)؛ «خداوند اين گونه بر دل هر متكبر جبارى مهر مى زند». (غافر: 35)

خدا متكبران را از ايمان به آيات الهى روى گردان كرده و فرموده است:

(سَأَصْرِفُ عَنْ آياتِيَ الَّذينَ يَتَكَبَّرُونَ فِي الْأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَق) (اعراف:

ص: 69

146)

به زودى كسانى را كه در زمين، به ناحق تكبر مى ورزند، از ايمان به آيات خود منصرف مى سازم.

و نيز فرموده است:

(وَ اسْتَفْتَحُوا وَ خابَ كُلُّ جَبَّارٍ عَنيد) (ابراهيم: 15)

از خدا تقاضاى فتح و پيروزى كردند و سرانجام هر گردنكش منحرفى، نوميد شد.

و نيز فرمود:

(إِنَّ الَّذينَ يسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبادَتى سَيدْخُلُونَ جَهَنَّمَ داخِرين) (غافر: 60)

كسانى كه از پرستش من تكبر و سركشى كنند، به زودى با خوارى به جهنم وارد مى شوند.

پس تكبر در آيات فراوانى از قرآن نكوهش شده است. در خصوص سنت شريف نيز بايد گفت كه احاديث نبوى و قدسى بسيارى در نكوهش غرور و تكبر وارد شده است.

ابوهريره آورده است كه رسول خدا صلى الله عليه [وآله] وسلم فرمود:

خداى متعال مى فرمايد: كبريا رداى من و عظمت و بزرگى، جامه من است. هر كس در يكى از اين دو صفت با من به منازعه برخيزد، او را به جهنم مى افكنم و از اين كار باكى ندارم.

ص: 70

اين حديث را ابن ماجه در كتاب «الزهد» (باب البراءة من الكبر و التواضع، ج 2، ص 1398) و ابن حبان در صحيح خود به نقل از ابن عباس آورده و مسلم در كتاب البرّ و الصّلة و الادب (باب تحريم الكبر، ج 8، ص 36) با اندكى تفاوت آن را نقل كرده است. از عبدالله بن مسعود نقل شده است كه رسول خدا صلى الله عليه [و آله] و سلم فرمود:

كسى كه به اندازه وزن يك حبّه ايمان در دلش باشد، وارد دوزخ نخواهد شد و كسى هم كه به وزن حبه اى غرور در دل داشته باشد، وارد بهشت نمى شود.

اين حديث را مسلم در صحيح خود (ج 1، ص 65) روايت كرده است.

نشانه هاي كبر

جايگاه تكبر، دل انسان است؛ ولى نشانه هاى آن در ظاهرِ آدمى، از تكبر او حكايت مى كند.

يكى از اين نشانه ها آن است كه شخص دوست دارد هميشه از مردم برتر و پيش تر باشد و هميشه بر آنان برترى مى جويد و همه جا در بالاى مجلس مى نشيند و هنگام راه رفتن، با گردن كشى و غرور راه مى رود. چنين كسانى، حتى وقتى سخن باطلى مى گويند، دوست ندارند كه مورد انتقاد واقع شوند و از اينكه با ديدگاهشان مخالفت

ص: 71

شود، ناخرسند مى شوند و به مسلمانان ضعيف و تهى دست به چشم حقارت مى نگرند.

ديگر آنكه خود را مبرّا از عيوب مى دانند و خودستا هستند و به آن دسته از نياكانشان كه اهل دين و فضل بوده اند، مى نازند و به نسب خود فخر مى فروشند. اين كار به شدت مذموم و ناپسند است و بسيارى از آقازادگان كه خود از بينش و شناخت معارف بى بهره اند، بدان دچار مى شوند.

كسى كه به واسطه پدران و نسب خود بر مردم فخر بفروشد، بركت اين نسب از او سلب مى شود؛ زيرا خود آن بزرگواران بر مردم فخر نمى فروختند و اگر چنين مى كردند، فضل و بزرگى شان تباه مى شد. رسول خدا صلى الله عليه [و آله] و سلم فرمود: «كسى كه كردارش او را به جايى نرساند، افتخارات خاندانش براى او سودى نخواهد داشت». اين حديث را مسلم در كتاب «الذكر و الدعاء و التوبه و الاستغفار» (باب فضل الاجتماع على تلاوة القرآن و على الذكر، ج 8، ص 71) نقل كرده است.

ابى نضره از رسول خدا صلى الله عليه [وآله] وسلم چنين نقل كرده است:

بدانيد كه هيچ عربى بر عجم و هيچ عجمى بر عرب و هيچ سياهى بر سفيدپوست و هيچ سفيدپوستى بر سياه پوست برترى ندارد؛ مگر به سبب تقوا.

هيثمى در مجمع خود (كتاب الحج، باب الخطب فى الحج، ج 3،

ص: 72

ص 266) از ابوهريره به نقل از رسول خدا صلى الله عليه [و آله] و سلم آورده است كه فرمود:

خداى متعال نخوت جاهليت و افتخار به نياكان را از شما دور كرده است. هر كس يا مؤمن و پرهيزگار است يا گناهكار و شقى. همه شما فرزندان آدم هستيد و آدم از خاك آفريده شده است. كسانى كه به نياكانشان مى بالند، اين كار را كنار بگذارند. آنان از ذغال هاى دوزخند يا از سرگين غلطان (حشره جعل) كه با بينى خود، آلودگى هاى را جمع مى كند، نزد خدا بى ارزش ترند.

اين حديث را ابوداوود در «كتاب الادب» (باب التفاخر بالأحساب، ج 2، ص 624) آورده است.

امام عبدالله بن علوى الحداد در اين باب چنين سروده است:

ث م لا تغترّ بالنسب لا و لا تقنع بكان أبى

واتبع فى الهدى خير نبى احمد الهادى إلى السنن

فريفته نسب خود نشو و مبادا بگويى پدرم چنين و چنان بود. پيرو هدايت بهترين پيامبر يعنى احمد باش كه تو را به سنت ها هدايت مى كند.

عُجب، كليد بدي ها

عُجب و خودپسندى در كتاب خدا و سنت رسول خدا صلى الله عليه

ص: 73

[و آله] و سلم نكوهش شده است. خداى متعال مى فرمايد:

) وَ يَوْمَ حُنَيْنٍ إِذْ أَعْجَبَتْكُمْ كَثْرَتُكُمْ فَلَمْ تُغْنِ عَنْكُمْ شَيْئا) (توبه: 25) در روز حنين نيز شما را يارى نمود؛ در آن هنگام كه فزونى جمعيت تان شما را مغرور ساخت؛ ولى اين فزونى جمعيت، هرگز به دردتان نخورد.

خداى متعال اين سخن را در سياق انكار و نكوهش اين رفتار فرموده است.

و نيز فرمود:

(وَ ظَنُّوا أَنَّهُمْ مانِعَتُهُمْ حُصُونُهُمْ مِنَ اللَّهِ فَأَتاهُمُ اللَّهُ مِنْ حَيْثُ لَمْ يَحْتَسِبُوا) (حشر: 2)

گمان مى كردند كه دژهاى مستحكم شان آنان را از عذاب الهى مانع مى شود؛ اما خداوند از جايى كه گمان نمى كردند به سراغشان آمد.

و با اين آيه شيفتگى كفار را به قلعه ها و شوكتشان بيهوده دانسته است.

و نيز فرمود: (وَ هُمْ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعاً)؛ «مى پندارند كه كار نيك انجام مى دهند.» (كهف: 104)

اين آيه نيز به خودپسندى نسبت به اعمال باز مى گردد.

ص: 74

همان طور كه ممكن است آدمى از رفتار پسنديده خود دچار عجب شود، ممكن است نسبت به رفتار خطا و اشتباهش احساس خودپسندانه و توأم با عجب داشته باشد.

رسول خدا صلى الله عليه [و آله] و سلم درباره حوادث آخرالزمان و فرجام كار امت به ابوثعلبه حسنى فرمود:

هرگاه ديدى مردم در پى حرص و آزند و از خواهش هاى نفس خود پيروى مى كنند و هر كس رأى و ديدگاه خود را درست مى پندارد، در پى حفظ خود باش.

اين حديث را ابوداوود و ترمذى نقل كرده اند و ابن ماجه آن را حديثى حسن دانسته است.

در روايت ديگرى آمده است كه روزى رسول خدا صلى الله عليه [و آله] و سلم در ميان گروهى از يارانشان نشسته بود. ياران حضرت از شخصى بسيار تعريف و تمجيد كردند. در همين هنگام آن مرد وارد شد، درحالى كه قطرات آب وضو از صورتش مى چكيد و كفش خود را به دستانش آويخته و بر پيشانى اش اثر سجده هويدا بود. گفتند: اى رسول خدا! اين همان مرد است كه گفتيم. حضرت فرمود: در چهره اش لكه اى از شيطان مى بينم. آن مرد نزديك آمد و سلام كرد و ميان آن جماعت نشست. پيامبر به او فرمود: تو را به خدا سوگند! هنگامى كه اين جماعت را ديدى، از دلت نگذشت كه هيچ كدامشان بهتر از تو نيست؟ گفت: آرى. اين حديث را احمد، بزاز و دار قطنى

ص: 75

به نقل از انس نقل كرده اند.

ابن مسعود مى گويد: «هلاك و تباهى در دو چيز است: نااميدى و عجب».

مطرف بن عبدالله بن شخير گفت: «اگر شب را به خواب سپرى كنم و صبحگاه پشيمان باشم، پيش من دوست داشتنى تر است از اينكه شب را به عبادت بايستم و صبحگاه دچار عجب و خودپسندى باشم». اين حديث را ابونعيم در حلية الاولياء آورده است.

به عايشه رضى الله عنها گفته شد: آدمى چه زمانى بد است؟ گفت: وقتى گمان مى كند نيكو كردار است. (منظور گمان خودپسندان و يقين به صلاح و درستى است و با گمان اهل احسان كه اميد به رستگارى و احسان است، تفاوت دارد). خداى متعال مى فرمايد: لا تُبْطِلُوا صَدَقاتِكُمْ بِالْمَنِّ وَ الْأَذى؛ «بخشش هاى خود را با منت و آزار باطل نكنيد.» (بقره: 264)

منت نهادن بر نيازمند، از آنجا سرچشمه مى گيرد كه صدقه دهنده، احسان و عمل نيك خود را بزرگ بپندارد و اين همان عجب است. چون اگر دچار عجب نبود، عمل او در چشمش بزرگ و با اهميت نمى آمد. پس روشن شد كه عُجب و خودپسندى كارى جدّا ناپسند و كليد همه بدى هاست.

آفات عجب

ص: 76

امام حجت الاسلام غزالى/ مى گويد: بدان كه آفات عُجب بسيار است؛ چرا كه از عجب، غرور و كبر زاده مى شود. عجب يكى از اسباب غرور است كه خود زاينده آفات بسيارى است كه پوشيده نيست. اين در رابطه شخص با بندگان است؛ اما در رابطه با خدا، عجب باعث فراموش شدن گناهان و بى توجهى به آنها مى شود. كسى كه دچار خودبينى است، بسيارى از گناهانش را هرگز به ياد نمى آورد و خود را بى نياز از يادآورى آنها مى بيند و آن دسته از گناهانش را كه به ياد مى آورد، در چشم او كوچك و بخشودنى است و در نتيجه تلاشى براى جبران و تلافى آن نمى كند و مى پندارد گناهانش آمرزيده مى شود. از سوى ديگر، اعمال و عبادات خود را بزرگ مى بيند و به واسطه آن بر خود مى بالد و بر خدا منت مى گذارد و نعمت توفيق الهى را فراموش مى كند. همچنين كسى كه دچار عجب است، متوجه آسيب ها و كاستى هاى اعمالش نمى شود و لذا بيشتر تلاش و كوشش او تباه و بى فايده است؛ زيرا اعمال ظاهرى، اگر خالص و پاك از هرگونه شائبه نباشد، كمتر به حال شخص سودمند خواهد بود. تنها كسى به وارسى و حساب رسى اعمالش مى پردازد كه بر خود و اعمالش ترسان باشد، نه كسى كه شيفته خود و دچار عجب است.

شخص دچار عُجب، فريفته خود و رأى خود است و خود را از مكر و عذاب خدا ايمن مى داند. او گمان مى كند نزد خدا جايگاهى دارد و به واسطه اعمالش- كه خود از فضل و توفيق خداست- براى

ص: 77

خود حقى بر خدا مى بيند. بيمارى عجب باعث مى شود كه به خودستايى و خودپرستى دچار شود و همين شيفتگى نسبت به خود و عقل و ديدگاه خود، به او اجازه نمى دهد از ديگران پرسش كند و از مشورت ديگران بهره ببرد. لذا دچار خودرأيى مى شود و از اينكه چيزى از داناتر از خود بپرسد، ننگ دارد.

چنين كسى گاهى از ديدگاه و فكر اشتباهى كه به ذهنش خطور كرده، خوشحال و شگفت زده مى شود، ولى هيچ گاه از افكارى كه به ذهن ديگران خطور مى كند، خرسند نمى شود. او بر رأى خود مصرانه پافشارى مى كند و نه تنها نصيحت و سخن ديگران را هرگز نمى پذيرد، بلكه به هر كس جز خودش به چشم حقارت مى نگرد. وقتى ديدگاه او مربوط به امور دنيايى باشد، درستى يا نادرستى آن برايش معلوم مى شود؛ ولى اگر مربوط به امور دينى، به ويژه مسائل اعتقادى باشد، باعث هلاكت او مى گردد. درحالى كه اگر جانب احتياط را نگاه مى داشت و نفس خود را متهم مى دانست و به ديدگاه هايش اعتماد كامل نمى كرد و از نور قرآن و علماى دين يارى مى گرفت و به آموختن علم مى پرداخت و از اهل بصيرت پرسش مى كرد، به سوى حق هدايت مى شد. بارى، همه اين امور از آفات عُجب و آسيب هاى مهلك آن است.

يكى از آسيب هاى بزرگ عُجب اين است كه مبتلايان به اين بيمارى، به گمان آنكه رستگار شده و ديگر نيازى به تلاش ندارند،

ص: 78

دست از كوشش برمى دارند و اين عين هلاكت است. از خداى متعال مى خواهيم ما را به طاعت خود توفيق دهد.

شيفتگي به رأي نادرست خود، از فتنه هاي اين امت است

رسول خدا صلى الله عليه [و آله] و سلم فرموده اند كه شيفتگى افراد نسبت به آراى نادرستشان، ويژگى غالب مردم آخرالزمان خواهد بود:

هرگاه ديدى كه آزمندان پيرو آز و طمع خويشند و مردم از خواهش هاى نفسانى خود پيروى مى كنند و هر كس به ديدگاه و نظر خود شيفته و دلخوش است، مراقب [گوهر] نفس خويش باش. (1)

اينكه اهل بدعت و ضلال، بر عقيده باطل خويش پا مى فشارند، به سبب عُجبى است كه نسبت به آراى خود دارند. شيفتگى به بدعت، عبارت است از پسنديدن آرايى كه از هواى نفس و شهوت برمى خيزد و گمان به درستى و حق بودن آنها. درمان اين گونه از عجب، از درمان ديگر گونه هاى عجب دشوارتر است؛ زيرا كسى كه به عقيده باطلى باور دارد، به نادرستى اعتقادش جاهل است؛ وگرنه اگر جاهل نبود، آن را وامى نهاد. اما درد ناشناخته را نمى توان درمان كرد و نادانى دردى ناشناخته و درمان آن سخت دشوار است. يك دانا مى تواند


1- سنن الترمذي، ج 4، ص 323.

ص: 79

جهل جاهل را برايش آشكار و آن را ريشه كن كند؛ مگر اينكه آن جاهل، شيفته رأى و جهل خود باشد. در چنين حالتى جاهل به سخن دانا گوش فرا نمى دهد و او را متهم مى سازد. خداى متعال بر وجود چنين كسى بلايى مهلك چيره گردانده كه جاهل، نعمتش مى پندارد. با اين احوال چگونه مى توان چنين كسى را درمان كرد و چگونه چنين كسى مى تواند از چيزى كه به نظر او مايه سعادت اوست، بگريزد؟

درمان چنين كسى، اين گونه ممكن است كه هميشه نسبت به آراى خود بدگمان باشد و هيچ گاه فريفته آنها نشود؛ مگر اينكه شاهدى قطعى از كتاب يا سنت يا دليل عقلى صحيحى كه جامع شروط ادله باشد، در دست داشته باشد. فقط با داشتن قريحه سالم، عقل استوار و كوشش پى گير در دانش اندوزى و پرداختن به كتاب و سنت و هم نشينى با اهل علم در طول عمر و مباحثه علوم است كه آدمى قادر خواهد بود از ادله شرع و عقل و شروط آن آگاه شود و مواضع آسيب پذير را بشناسد. حتى با وجود چنين شرايطى، آدمى از در افتادن به خطا در برخى امور ايمن نيست. براى كسى كه تمام عمرش را صرف علم نكرده، درست و شايسته آن است كه در مباحث مربوط به مذاهب غرق نشود و به چنين مباحثى گوش نسپارد و آنها را نشنود و فقط به همين اندازه اعتقاد داشته باشد كه خداى متعال يكى است و

ص: 80

شريكى ندارد و (لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْ ءٌ وَ هُوَ السَّميعُ الْبَصير)؛ «هيچ چيز مانند او نيست و او شنواى بيناست». (شورى: 11) و ايمان داشته باشد كه پيامبر خدا در ابلاغ رسالت صادق بود و از سنت سلف پيروى كند و به همه آنچه در كتاب و سنت آمده، بى چون و چرا و جست وجو و پرسش از جزئيات آن، ايمان داشته باشد. چنين كسى بايد بگويد: ايمان آورديم و تصديق كرديم و پس از آن، به تقوا و واجبات و پرهيز از محرمات و شفقت بر مسلمانان و ديگر اعمال خير مشغول باشد. چنين كسى اگر به عقايد مذاهب و بدعت ها بپردازد و از سر تعصب اعتقادى، در پى جست وجوى خطاهاى ديگران برآيد، بى آنكه بداند، هلاك مى شود و اين سرنوشت هر كسى است كه در مدت عمر خود، به چيزى جز علم بپردازد.

اما كسى كه مى خواهد خود را وقف علم كند، نخستين وظيفه او شناخت دليل و شروط آن است و اين كارى است كه زمانى طولانى لازم دارد. دست يابى به يقين و معرفت، در بيشتر امور، دشوار است و فقط كسانى كه به نور خدا تأييد و پشتيبانى شده اند، توان آن را دارند و چنين چيزى بسيار نادر است.(1)

از خداى متعال ايمنى از گمراهى را مى طلبيم و از اينكه فريب


1- ر. ك: احياء العلوم غزالى كه با فهم و بصيرت بالا و به يارى كتاب و سنت اين بحث را به تفصيل بررسى كرده است.

ص: 81

خيال پردازى هاى نادانان را بخوريم، به حضرتش پناه مى بريم.

توحيد، بزرگ ترين نعمت ها و ثمره آن، اطاعت است

توحيد، بزرگ ترين و والاترين نعمت خداوند است و هيچ نعمتى به اندازه توحيد، براى اهل دنيا و آخرت سودمند نيست. ازاين رو، كسى كه خدا او را به اين نعمت متنعم ساخته و گرامى داشته، بايد قدر اين نعمت را بداند و در حفظ آن بكوشد و پيوسته شكر آن را به جاى آورد. همچنين بايد در جهت تقويت توحيد خود و تثبيت آن بكوشد كه اين كار، با پايبندى به اخلاق حسنه و اعمال شايسته و طاعت مخلصانه- كه از ثمرات ايمان و برگ و بار توحيد است- و نيز دورى از رفتار ناپسند و كارهاى زشت امكان پذير است. گناهان و كارهاى زشت، ايمان را سست مى كند و هنگام ارتكاب و نيز در آينده- به ويژه هنگام مرگ- ايمان آدمى را دستخوش دگرگونى و تباهى مى سازد.

خداى متعال مى فرمايد:

(ثُمَّ كانَ عاقِبَةَ الَّذينَ أَساؤُا السُّواى أَنْ كَذَّبُوا بِآياتِ اللَّهِ وَ كانُوا بِها يَسْتَهْزِؤُن) (روم: 10)

آن گاه فرجام كسانى كه بدى كردند بسى بدتر بود؛ چرا كه آيات خدا را تكذيب كردند و آنها را به ريشخند مى گرفتند.

در صحيح بخارى از رسول خدا صلى الله عليه [و آله] و سلم نقل شده

ص: 82

است كه فرمودند: «زناكار هنگامى كه زنا مى كند، سارق در حين سرقت و شراب خوار هنگام مى گسارى، مؤمن نيستند».(1)

سلف صالح كه درود خدا بر آنان باد مى گفتند: گناهان، فرستادگان و نمايندگان كفرند. لذا مؤمن بايد نهايت توان و كوشش خود را به كار گيرد و ايمان خود را حفظ و تقويت كند و پايه هاى آن را استوار گرداند و در اين راه، با بردبارى و يارى خدا آن قدر استقامت بورزد تا به يقين دست يابد.

ايمان، به مراقبت و احتياط نياز دارد

بايد دانست كه ايمان، اصل همه اصول و نفيس ترين و عزيزترين چيز است و با اين وجود، اهميت و حساسيت فوق العاده اى دارد و حفظ آن دشوار است. اساساً هر چيز با ارزش و نفيسى، همين حالت را دارد. مؤمنى كه بر ايمان خويش ترسان است و به ايمان و يقين خويش توجه دارد، در همه حال با تضرّع از خدا مى خواهد كه گام هايش را در مسير دين و ايمان استوار بدارد تا مبادا پس از هدايت و توحيد، دل او را از ايمان بازگرداند و هميشه از اينكه مبادا اين نعمت از او سلب يا دچار تزلزل شود، هراسناك است. برخى از سلف صالح سوگند ياد مى كنند كه هر كس خود را ايمن و مطمئن از


1- صحيح بخاري، ج 8، ص 21.

ص: 83

بى ايمانى بداند، ايمان از او سلب مى گردد. نقل شده است كه ابليس لعنه الله گفت: كسى كه از خدا عاقبت به خيرى مى خواهد، كمرم را مى شكند.

نگارنده نيز مى گويد: مى ترسم كسانى كه نسبت به اعمالشان دچار غرور عُجب هستند، مورد فتنه واقع شده باشند.

آنچه در اين باب مهم است و هر مؤمن خرمندى بايد تمام همت و كوشش و اراده اش را صرف آن كند، سلامت توحيد و حفظ ايمان تا دم مرگ است؛ بدين معنا كه به فضل و يارى خدا و مدد الهى، بر عقيده توحيد از دنيا برود كه در اين صورت، از هر شرّ و گزندى ايمن است و به هر چه خير و خوبى است، دست يافته است. ولى اگر به گونه ديگرى از دنيا برود، دچار خسران بزرگى شده و العياذ بالله به هلاكت ابدى دچار شده است.

اگر رشته توحيد و ايمان گسسته شود، هيچ چيز، حتى اعمال اولين و آخرين، سودى به حال آدمى نخواهد داشت؛ ولى اگر توحيد و ايمان انسان سالم و بى آسيب باقى بماند، هيچ چيز نمى تواند به او زيان برساند؛ حتى اگر عاصى و گناه كار باشد؛ زيرا در اين حالت يا خدا گناهانش را مى آمرزد و از سر تقصيراتش مى گذرد يا اگر او را بر گناهانش عقوبت كند، كيفر او ابدى نيست و تمام مى شود. هيچ مؤمنى در آتش جهنم نخواهد ماند؛ بلكه هر كس همسنگ حبه اى، ايمان در

ص: 84

دل داشته باشد، از دوزخ نجات خواهد يافت.

دعا براي عاقبت به خيري

خداى متعال بندگان مؤمن را فرمان داده است تا بر عقيده به ايمان و اسلام بميرند و در اهميت اين امر يادآور شده است كه پيامبران و انسان هاى شايسته هميشه چنين چيزى از خدا خواسته و مردم را به آن سفارش كرده اند و به آن اهميت و ارزش فراوان مى دادند.

خداى متعال فرموده است:

(يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقاتِهِ وَ لا تَمُوتُنَّ إِلَّا وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُون) (آل عمران: 102)

اى كسانى كه ايمان آورده ايد! از خدا آن گونه كه سزاى پرواى اوست، پروا كنيد و جز در مسلمانى نميريد.

و نيز فرمود:

(وَ وَصَّى بِها إِبْراهيمُ بَنيهِ وَ يَعْقُوبُ يا بَنِيَّ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفى لَكُمُ الدِّينَ فَلا تَمُوتُنَّ إِلَّا وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُون) (بقره: 132)

و ابراهيم و يعقوب پسرانشان را به آن سفارش كردند كه اى فرزندان من، خداوند اين دين را براى شما برگزيده است؛ مبادا كه جز به آيين اسلام از دنيا برويد.

و نيز از زبان يوسف پيامبر (ع) چنين آورده است:

) أَنْتَ وَلِيِّي فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ تَوَفَّني مُسْلِماً وَ أَلْحِقْني بِالصَّالِحين)

ص: 85

(يوسف: 101)

تو ولى و سرپرست من در دنيا و آخرت هستى؛ مرا مسلمان بميران و به صالحان ملحق گردان.

هنگامى كه ساحران به حضرت موسى (ع) ايمان آوردند و فرعون تهديدشان كرد، گفتند:

(وَ ما تَنْقِمُ مِنَّا إِلَّا أَنْ آمَنَّا بِآياتِ رَبِّنا لَمَّا جاءَتْنا رَبَّنا أَفْرِغْ عَلَيْنا صَبْراً وَ تَوَفَّنا مُسْلِمين) (اعراف: 126)

كينه تو نسبت به ما فقط ازآن روست كه ما به آيات پروردگار خويش- هنگامى كه به سراغ ما آمد- ايمان آورديم. بارالها! صبر و استقامت بر ما فرو ريز و ما را مسلمان بميران.

مژده نجات و رستگاري براي يكتاپرستان

احاديث فراوان و مشهورى از رسول خدا صلى الله عليه [و آله] و سلم به دست ما رسيده كه بشارت دهنده به اهل توحيد و ايمان است و تصريح مى كند هر كس در حالى از دنيا برود كه براى خدا شريكى قائل نيست، از جهنم نجات خواهد يافت و بهشت و ديگر خيرات و درجات نصيب او خواهد شد.

رسول خدا صلى الله عليه [و آله] و سلم فرمود:

هر كس گواهى بدهد كه خدايى جز خداى يگانه نيست و

ص: 86

محمد فرستاده و پيامبر اوست و عيسى بنده او و رسول و كلمه اوست كه آن را به مريم القا نمود و روح خداست و اينكه بهشت و جهنم حق است، خدا به اندازه اعمالش او را به بهشت وارد مى كند.(1)

در روايت صحيح مسلم آمده است:

هر كس گواهى بدهد كه خدايى جز الله نيست و محمد، رسول خداست، آتش دوزخ بر او حرام مى شود.(2)

روزى عربى بيابانى نزد پيامبر آمد و گفت: اى رسول خدا! موجبات (گناهانى كه خدا براى آن، وعده جهنم داده است) كدامند؟ پيامبر فرمود:

هر كس در حالى بميرد كه براى خدا شريكى قائل نيست، وارد بهشت مى شود و كسى كه در حال شرك به خدا بميرد، اهل دوزخ است.(3)

پيامبر به معاذ فرمود:

اى معاذ! هر بنده اى كه از سر صدق قلب، شهادت بدهد خدايى جز خداى يگانه نيست و محمد بنده و فرستاده اوست، خداى متعال جهنم را بر او حرام مى كند.

معاذ عرض كرد: اى رسول خدا! اين خبر را به مردم بدهم تا


1- همان، ج 4، ص 139.
2- صحيح مسلم، ج 1، ص 43.
3- همان، ص 65.

ص: 87

خوشحال شوند؟ فرمود: در آن صورت به اين حديث اتكا مى كنند [و از عمل و كوشش باز مى مانند]. لذا معاذ فقط هنگام مرگ و از ترس كتمان علم، آن را بازگو كرد.(1)

نيز آن حضرت فرمود: «كسى كه براى خشنودى خدا لا اله الا الله بگويد، خدا آتش دوزخ را بر او حرام مى كند». (2)

نيز به ابوهريره فرمود: «برو و هر كس را پشت اين ديوار ديدى كه لا اله الا الله مى گويد و قلبش به آن يقين دارد، او را به بهشت بشارت ده». (3)

جست وجوي منكراتِ پنهان، جايز نيست

بر هيچ كس واجب نيست منكرات پنهان را جست وجو كند تا اگر آنها را مشاهده كرد، نفرت و ناخرسندى خود را از آن ابراز نمايد؛ بلكه چنين كارى حرام است و خدا مى فرمايد: وَ لا تَجَسَّسُوا؛ «تجسس نكنيد.» (حجرات: 12)

رسول خدا صلى الله عليه [و آله] و سلم فرمودند: «هر كس در پى يافتن عيب ها و نقاط ضعف برادرش باشد، خدا عيب او را آشكار مى كند». (4)


1- ابن عبدالبر، جامع بيان العلم و فضله، ج 1، ص 113.
2- صحيح بخارى، ج 1، ص 110.
3- صحيح مسلم، ج 1، ص 44.
4- مجمع الزوائد، ج 6، ص 246.

ص: 88

آنچه بر ما واجب است، اين است كه وقتى كسانى را در حال ترك امر به معروف مى بينيم، خودمان امر به معروف كنيم و به همين سان از منكرات ابراز انزجار نماييم. اين را بايد بسان يك اصل بياموزيم؛ زيرا مشاهده مى شود كه بسيارى از مردم در فهم و تطبيق آن اشتباه مى كنند. نكته مهم اين است كه وقتى گفته ها و كارهاى ناپسند به ما گزارش مى شود، همه را بى درنگ نپذيريم تا زمانى كه به چشم خود آن منكرات را مشاهده كنيم يا مؤمن پرهيزكارى كه به گزاف سخن نمى گويد و جز حق بر زبان نمى راند، به ما خبر بدهد؛ زيرا حسن ظنّ به مسلمان، لازم است.

امروزه بدگويى مردم از يكديگر بسيار رايج شده و مردم در اين باره، متساهل و بى مبالات شده اند و امانت و راستى از ميان مردم رخت بر بسته است. مردم از كسى خرسندند كه با خواهش هاى نفسانى شان حتى اگر خدا نپسندد، موافق باشد و بد نزد آنها كسى است كه با آنها مخالفت كند؛ هر چند بنده اى صالح باشد. لذا مى بينيم كسانى را مى ستايند كه هرگز سزاوار ستايش نيستند؛ فقط به اين دليل كه با آنان موافقند و در برابر باطل سكوت مى كنند و نيز هر كسى را كه با آنان همسو نباشد و براى دين آنان دل سوزى كند و اندرزشان دهد، مورد نكوهش و بدگويى قرار مى دهند.

بيشتر مردم اين زمانه اين گونه اند؛ به جز كسانى كه خدا آنان را از درافتادن به بدى ها حفظ كرده است. لذا احتياط و دورانديشى و هوشيارى در همه امور لازم است. اهل اين روزگار، از حق به دورند؛

ص: 89

مگر عده اندكى كه خدا خواسته است.

وجوب خردمندي در دعوت به حق

مدارا و ملاطفت و خوددارى از خشونت، عامل مهمى در قبول حق و گردن نهادن به آن است. لذا وقتى مسلمانى را امر به معروف و نهى از منكر و نصيحت مى كنيم، بايد اين اصل را در نظر بگيريم. اين كار بايد با لحنى نرم و توأم با فروتنى صورت گيرد. مدارا با هر چيزى كه همراه شود، آن را زيبا جلوه مى دهد و از هر چيزى گرفته شود، آن را زشت و مشوه مى سازد و اين سخن پيامبر خداست.

خداى متعال نيز به پيامبرش مى فرمايد:

(فَبِما رَحْمَةٍ مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ وَ لَوْ كُنْتَ فَظًّا غَليظَ الْقَلْبِ لَانْفَضُّوا مِنْ حَوْلِك) (آل عمران: 159)

پس به بركت رحمت الهى، با آنان نرمخو و مهربان شدى و اگر تندخو و سخت دل بودى، قطعاً از پيرامون تو پراكنده مى شدند.

نهي از تفرقه و اختلاف

خداى متعال مى فرمايد:

(وَ لا تَكُونُوا كَالَّذينَ تَفَرَّقُوا وَ اخْتَلَفُوا مِنْ بَعْدِ ما جاءَهُمُ الْبَيِّنات) (آل عمران: 105)

مانند كسانى نباشيد كه متفرق شدند و بعد از آمدن آيات

ص: 90

روشن، اختلاف كردند.

هشدار در خصوص تكفيرهاى بى رويه ؛ ؛ ص90

اى متعال در اين آيه شريفه، بندگان مؤمن خود را از تشبه به آن دسته از اهل كتاب كه دچار تفرقه و اختلاف شدند، نهى نموده و در ادامه فرموده است: (وَ أُولئِكَ لَهُمْ عَذابٌ عَظيم)؛ «براى آنان عذابى سهمگين خواهد بود». (آل عمران: 105) پس ما نيز بايد عذابى را كه خداى عظيم آن را عظيم و سهمگين خوانده، بزرگ بدانيم و با انديشه در آن، نفس خود را از آن نجات بخشيم. اين مهم، از طريق همراهى پيوسته با كتاب و سنت، دورى از انحراف و بدعت و آراى پراختلاف و هوس هاى گوناگون تحقق مى يابد.

عقيده اي كه موجب نجات مي شود

ما بحمدالله خداى يكتا را به پروردگارى، اسلام را دينِ خود و محمد صلى الله عليه [و آله] و سلم را به عنوان پيامبر و فرستاده خدا پذيرفته ايم و قرآن را امام، كعبه را قبله و مؤمنان را برادران خود مى دانيم و از هر دينى كه مخالف اسلام است، بيزارى مى جوييم و به هر كتاب آسمانى كه خدا فرستاده و هر پيامبرى كه مبعوث فرموده و به ملائكه الهى و قضا و قدر- چه نيك و چه بد- و روز رستاخيز و به تمام تعاليم محمد صلى الله عليه [و آله] و سلم ايمان و اعتقاد داريم. با همين باور زندگى مى كنيم و اميدواريم ان شاءالله با همين باور از دنيا برويم و مبعوث شويم و از آن گروه دلگرم و ايمنى باشيم

ص: 91

كه هيچ اندوه و هراسى به دل ندارند؛ به فضل تو اى پروردگار جهانيان.

رسول خدا صلى الله عليه [و آله] و سلم فرمود:

كسى كه به خدايى خدا و دين اسلام و نبوت محمد صلى الله عليه [و آله] و سلم خرسند باشد، طعم ايمان را چشيده است. (1)

و نيز فرمود:

هر كس هر صبح و شام سه بار بگويد: به خدايى خدا و اسلام و نبوت محمد صلى الله عليه [و آله] و سلم خشنودم، بر خدا سزاوار است كه او را خشنود كند.(2)

تفسير حديث «رضيت بالله ربّا»

كسى كه از خداى يكتا كه پروردگار اوست، خشنود است، بايد نسبت به تدبير الهى و تمام آنچه برايش مقدر فرموده و به رزقى كه برايش قرار مى دهد، راضى باشد و بر اطاعت از خدا و اداى فرايض الهى و ترك محرمات مداومت كند. در بلاها صابر و نسبت به نعمت ها شاكر باشد. لقاى الهى را دوست بدارد و او را ولى و كفيل و وكيل خود بداند. در عبادت اخلاص ورزد و در پيدا و پنهان بر خدا


1- صحيح مسلم، ج 1، ص 46.
2- مسند احمد، ج 5، ص 367.

ص: 92

تكيه كند. در گرفتارى ها جز به او پناه نبرد و سرانجام اينكه بر آوردنِ حاجاتش را فقط از آن حضرت بخواهد.

همچنين كسى كه اسلام را پذيرفته، بايد قوانين و شعائر اسلام را ارج نهد و هميشه در پى علوم و اعمالى باشد كه اسلام را در وجودش رسوخ و استحكام بخشد. به چنين دينى بر خود ببالد و از اينكه نعمت اسلام از او سلب شود، ترسان باشد. به هم كيشان احترام نهد و كسانى را كه به اين دين پشت كرده اند، دشمن بدارد.

كسى كه به پيامبرى مولايمان حضرت محمد صلى الله عليه [و آله] و سلم راضى و خشنود است، بايد او را الگوى خود قرار دهد و آموزه هايش را سبب هدايت خود سازد. پيرو شريعت او باشد و به سنت او چنگ زند. مقام او را ارج نهد و فراوان بر او درود و صلوات فرستد. اهل بيت و اصحابش را دوست بدارد و برايشان از درگاه حق تعالى رحمت و رضوان الهى را مسئلت كند و نسبت به امت او دل سوز و خيرخواه باشد.

شايسته است كه مؤمنان معانى ياد شده در ذيل «رضيت بالله ربّاً و بالاسلام ديناً و بمحمد صلى الله عليه [و آله] و سلم نبيا» را مدّ نظر قرار دهند و تحقق اين معانى والا را از خودشان انتظار داشته باشند و فقط به گفتن اين جمله بسنده نكنند؛ زيرا بر زبان آوردن دعا سود اندكى دارد؛ هر چند خالى از فايده نيست.

ص: 93

شايسته است كه در خصوص همه اذكار و ادعيه، اين دستور را به كار گيرند و به حقايق جامه عمل بپوشانند؛ مثلًا وقتى مى گويند: «سبحان الله» دلشان آكنده از تنزيه و تعظيم خدا باشد و هنگامى كه مى گويند: «الحمدلله» قلبشان از ثنا و سپاس الهى لبريز باشد و وقتى مى گويند: «رب اغفر لى»؛ «خدايا مرا بيامرز» دلشان پر از اميد به خدا باشد كه آنان را بيامرزد و از اينكه مبادا شايسته آمرزش الهى نشوند، هراسان باشند.

بايد در محضر الهى اهل كوشش باشند و تلاش كنند تا اتصال خود را با خدا حفظ كنند و در معانى گفتارشان تأمل كنند و بكوشند آنچه خدا دوست دارد انجام دهند و از چيزهايى كه نمى پسندد، خوددارى نمايند.

اسلام و ويژگي هاي يك مسلمان حقيقي در احاديث نبوي

در اين بخش گزيده اى از احاديث نبوى را ذكر خواهيم كرد كه حقيقت اسلام و مسلمان را تبيين مى كند و معيار صحيحى براى شناخت مسلمان به دست مى دهد كه بر اساس آن، خون و مال و آبروى مسلمان محفوظ است و همه حقوق و وظايف مسلمانان شامل او نيز خواهد بود. روشن است كه اين معيارها بايد از كتاب و سنت كه مبين حق و باطل و نيك و بد هستند و از سوى خداى عزّوجلّ فرستاده شده، گرفته شود. تنها خداست كه حكم مى دهد و داورى مى كند و هيچ كس حق ندارد بر فرمان و حكم او چيزى بيفزايد يا

ص: 94

چيزى از آن بكاهد؛ زيرا شريعت اسلام كامل است و نيازمند آن نيست كه كسى موازين كلى و اصول مورد اتفاق آن را تكميل كند. بله، باب اجتهاد مفتوح است، ولى نه در اينجا و اين عرصه كه داورى در آن، فقط از آن خدا و رسول است.

در زير به برخى از اين روايات اشاره مى شود:

از عمر نقل شده است كه جبرئيل درباره اسلام از پيامبر پرسش نمود. حضرت در پاسخ فرمود: اسلام عبارت است از آنكه شخص گواهى به وحدانيت خدا و رسالت پيامبر بدهد، نماز بگزارد، زكات بپردازد، ماه رمضان را روزه بگيرد و هنگامى كه برايش مقدور شود، حج به جا آورد. جبرئيل گفت: راست گفتى. عمر گفت: از اينكه خودش پرسيد و خودش تصديق كرد، تعجب كرديم.

جبرئيل پرسيد: به من بگو ايمان چيست؟ پيامبر فرمود: اينكه شخص به خدا و ملائكه و كتاب هاى آسمانى و رسولان خدا و روز جزا ايمان داشته باشد و قضا و قدر را- چه نيك و چه بد- قبول داشته باشد.

پرسيد: احسان چيست؟ فرمود: اينكه خدا را به گونه اى عبادت كنى كه گويى او را مى بينى؛ زيرا حتى اگر او را نبينى، او تو را مى بيند ...

همچنين در بخشى از اين حديث آمده است:

اى عمر! مى دانى آن سؤال كننده كه بود؟ عرضه داشتم: خدا و

ص: 95

رسولش بهتر مى دانند. فرمود: او جبرئيل بود و آمده بود تا دين شما را به شما بياموزد. (1)

مانند اين حديث را بخارى به نقل از ابوهريره در «كتاب الايمان» (باب سؤال جبرئيل النبى عن الايمان و الاسلام و الاحسان 1/ 18) آورده است.

عبدالله بن عمر گفت: شنيدم كه رسول خدا صلى الله عليه [و آله] و سلم فرمود:

اسلام بر پنج چيز بنا نهاده شده است: گواهى به وحدانيت خدا و رسالت پيامبر، اقامه نماز، پرداخت زكات، حج، و روزه گرفتن در ماه رمضان.

اين حديث را بخارى در «كتاب الايمان» (باب قول النبى بنى الاسلام على خمس، 1/ 8) و نيز مسلم در «كتاب الايمان» (باب قول النبى بنى الاسلام على خمس 1/ 34) نقل كرده اند.

عبدالله بن عباس رضى الله عنهما مى گويد: وقتى هيئتى از سوى قبيله عبدالقيس نزد پيامبر آمدند، حضرت پرسيدند: اينان چه كسانى هستند؟ عرض كردند: از ربيعه اند. فرمود: «مرحبا به اين گروه. ننگ و پشيمانى از آنان دور باد!» گفتند: يا رسول الله! ما فقط در ماه هاى حرام مى توانيم به محضر شما بياييم و بين ما و شما محل سكونت كفار


1- صحيح مسلم، كتاب الايمان، ج 1، ص 29.

ص: 96

مضر است. به ما سخن كاملى بگوييد كه وقتى بازگشتيم، به قوم و قبيله مان بگوييم و به واسطه آن وارد بهشت شويم.

آنها درباره آشاميدنى ها از پيامبر سؤال كردند. حضرت از چهار چيز آنان را نهى و چهار چيز را به آنان سفارش نمود. سپس آنان را به ايمان به خداى يگانه فرمان داد.

حضرت فرمود: «مى دانيد ايمان به خداى يگانه يعنى چه؟». گفتند: خدا و رسولش بهتر مى دانند:

شهادت دادن به اينكه خدايى جز خداى يگانه نيست و محمد صلى الله عليه [و آله] و سلم فرستاده خداست و گزاردن نماز، پرداخت زكات، روزه گرفتن در ماه رمضان و اينكه خمس هر غنيمتى را بپردازيد.

همچنين آنان را از چهار چيز نهى كرد كه عبارتند از: دبّاء (ملخ كوچكى كه قدرت پرواز ندارد)، حنتم، نقير، و مزفت (هر سه مورد از ظروف كوچك و بزرگ براى مصرف و ساخت شراب است و شايد هم به جاى «نقير» فرموده باشد «مقير») و فرمود: «اين را به خاطر بسپاريد و به قوم خود نيز بگوييد». اين حديث را بخارى در «كتاب الايمان» (باب اداء الخمس من الايمان، 1/ 19) و نيز مسلم در «كتاب الايمان» (باب الايمان بالله و رسوله و شرايع الدين، 1/ 35) روايت كرده اند.

از عبدالله بن عباس نقل شده است كه وقتى رسول خدا صلى الله

ص: 97

عليه [و آله] و سلم معاذ بن جبل را به يمن فرستاد، به او فرمود:

تو نزد قومى مى روى كه اهل كتابند. وقتى به آنجا رسيدى، از آنان بخواه كه شهادت دهند خدايى جز خداى يگانه نيست و محمد صلى الله عليه [و آله] و سلم فرستاده اوست. اگر اطاعت كردند، به آنان بگو: خدا در هر شبانه روز پنج نماز بر آنان واجب كرده است.

اگر فرمان بردند، بگو خدا بر آنان صدقه اى واجب كرده است كه بايد از ثروتمندانشان گرفته شود و به تهى دستانشان پرداخت شود ...

اين حديث را بخارى در «كتاب الزكاة» (باب اخذ الصدقه من الاغنياء و ترد فى الفقراء حيث كانوا، 1/ 11 و 12) و نيز مسلم در «كتاب الايمان» (باب الامر بقتال الناس حتى يقولوا: لا اله الا الله محمد رسول الله، 1/ 38) روايت كرده اند.

از ابن عمر نيز نقل شده است كه رسول خدا صلى الله عليه [و آله] و سلم فرمودند:

من [از جانب خدا] فرمان دارم كه با مردم بجنگم تا شهادت به يگانگى خدا و نبوت محمد صلى الله عليه [و آله] و سلم بدهند و نماز به جا آرند و زكات بپردازند. وقتى چنين كردند، خون و مالشان را از تعرض من ايمن ساخته اند؛ مگر جايى كه حكم اسلام جز آن را اقتضا كند و حساب آنان با خداست.

ص: 98

اين حديث را بخارى در «كتاب الايمان» (باب قوله تعالى «فإن تابوا و اقاموا الصلاة و اتوا الزكاة فخلّوا سبيلهم»، 1/ 11 و 12) و مسلم در «كتاب الايمان» (باب الأمر بقتال الناس حيت يقولوا: لا اله الا الله و محمد رسول الله، 1/ 38) روايت كرده اند.

ابوهريره مى گويد: رسول خدا صلى الله عليه [و آله] و سلم مى فرمايد:

فرمان دارم كه با مردم به نبرد بپردازم تا اينكه گواهى دهند خدايى جز خداى يگانه نيست و به من و آيينى كه آورده ام، ايمان بياورند. وقتى چنين كردند، خون و مال خود را از تعرض ما ايمن ساخته اند؛ مگر به واسطه حق و حكم آنها، و حسابشان با خداست.

اين حديث را مسلم در «كتاب الايمان» (باب الامر بقتال الناس حتى يقولوا: لا اله الا الله محمد رسول الله، 1/ 39) نقل كرده است.

مقداد بن عمرو كندى نقل مى كند كه به رسول خدا صلى الله عليه [و آله] و سلم عرض كرد: اگر با يكى از كفار روبه رو شدم و با هم نبرد كرديم و يكى از دست هايم را با شمشير قطع كرد، سپس به درختى پناه برد و گفت: تسليم خدا هستم و اسلام آوردم، آيا با وجود چنين سخنى، او را بكشم؟ رسول خدا صلى الله عليه [و آله] و سلم پاسخ داد: «نه، او را نكش». عرض كرد: يا رسول الله! [فرض اين است كه] پس از قطع كردن دستم، آن سخن را مى گويد. رسول خدا صلى الله عليه [و آله] و سلم فرمود:

ص: 99

او را نكش؛ اگر او را بكشى همان مقامى را خواهد يافت كه تو پيش از قتل او داشتى و تو در درجه او پيش از گفتن آن جمله قرار خواهى گرفت.

اين حديث را بخارى در «كتاب المغازى» (باب 12، 5/ 19) و مسلم در «كتاب الايمان» (باب تحريم قتل الكافر بعد قول لا اله الا الله، 1/ 66 و 67) نقل كرده اند.

اسامة بن زيد رضى الله عنهما مى گويد: رسول خدا صلى الله عليه [و آله] و سلم ما را به سرزمين حرقه از منطقه جهينه فرستاد. هنگام بامداد مردم آنجا را شكست داديم. من و يكى از انصار به تعقيب مردى پرداختيم. وقتى به او دست يافتيم، گفت: لا اله الا الله. در اين هنگام آن مرد انصارى از كشتن او دست برداشت، ولى من با نيزه او را به قتل رساندم. وقتى بازگشتيم، اين خبر به گوش پيامبر رسيد و به من فرمود: «اى اسامه! با اينكه لا اله الا الله گفت، او را كشتى؟!» عرضه كردم: يا رسول الله! به اين جمله پناه آورد [تا جانش را حفظ كند]. دوباره فرمود: با اينكه لا اله الا الله گفت او را به قتل رساندى؟! اين قدر اين جمله را تكرار فرمود كه آرزو كردم كاش تا آن روز مسلمان نشده بودم.

اين حديث را بخارى در «كتاب الديات» (باب قوله تعالى «و من احياها فكانما احيا الناس جميعا»، 8/ 36) و مسلم در «كتاب الايمان» (باب تحريم قتل الكافر بعد قوله تعالى لا اله الا الله، 1/ 68) نقل كرده اند.

ص: 100

در نقل مسلم آمده است: «مى خواستى دلش را بشكافى! [تا ببينى راست مى گويد يا نه]».

و در نقل ديگرى آمده است كه فرمود: «در روز قيامت وقتى كلمه لا اله الا الله پيش آيد، با آن چه خواهى كرد [و چه جوابى خواهى داشت]؟».

ابن مردويه از ابراهيم تميمى، از پدرش و او از اسامه نقل كرد كه گفت: «هرگز كسى را كه لا اله الا الله بگويد، نخواهم كشت». سعد بن مالك گفت: «من نيز هرگز گوينده لا اله الا الله را نخواهم كشت ...».

از ام سلمه رضى الله عنها نقل شده است كه رسول خدا صلى الله عليه [و آله] و سلم فرمودند: حاكمانى بر شما چيره خواهند شد كه هم اعمال معروف و نيك انجام مى دهند و هم دست به منكرات مى آلايند. هر كس از اعمال زشت آنان ناخرسند شود، ايمن و بى گزند خواهد بود و كسى كه بر آنان اعتراض كند، اهل سلامت و نجات خواهد بود. اما كسى كه به اعمال آنان راضى و پيرو آنها باشد [مورد مؤاخذه و كيفر واقع خواهد شد]. عرض كردند: اى رسول خدا! با آنها بجنگيم؟ فرمود: تا زمانى كه نماز مى خوانند، نه» اين حديث را مسلم در «كتاب الاماره» (باب وجوب الانكار على الامراء فيما يخالف الشرع ...، 6/ 23) آورده است.

ابوهريره مى گويد: عربى بيابانى نزد پيامبر آمد و گفت: به من عملى ياد بده كه با آن به بهشت بروم. حضرت فرمود: «خدا را عبادت كن و براى او شريكى قرار نده. نمازهاى واجب را بخوان و زكات

ص: 101

واجب را بپرداز و ماه رمضان را روزه بگير». سپس فرمود: «قسم به كسى كه جانم در يد قدرت اوست، چيزى بر اينها اضافه نمى كنم». وقتى آن مرد رفت، پيامبر فرمود: «هر كس دوست دارد مردى از اهل بهشت را ببيند، به اين مرد بنگرد».

اين حديث را بخارى در «كتاب الزكاة» (باب وجوب الزكاة، 2/ 109) و مسلم در «كتاب الايمان» (باب بيان الايمان الذى يدخل به الجنه، 1/ 33) روايت كرده اند و در نقل مسلم چنين آمده است: «بر آنچه گفتم، چيزى اضافه نمى كنم و از آن چيزى نمى كاهم».

ابوسعيد خدرى در حديث خوارج آورده است: «در اين هنگام مردى با چشمان گود افتاده، گونه هاى درشت، پيشانى بلند، ريش انبوه و سر تراشيده كه دامنش را به كمر بسته بود (يعنى ذوالخويصره) برخاست و گفت: اى رسول خدا! تقوا داشته باش. پيامبر به او فرمود: «واى بر تو! در ميان اهل زمين كسى از من سزاوارتر به تقواى الهى هست؟!» سپس آن مرد رفت و خالد عرض كرد: اى رسول خدا! گردنش را بزنم؟ فرمود: «نه، شايد اهل نماز باشد». خالد گفت: چه بسيار نمازگزارانى كه به زبان چيزى مى گويند كه در دل آن را باور ندارند. رسول خدا صلى الله عليه [و آله] و سلم فرمود: «من مأمور نشده ام كه دل هاى مردمان را بشكافم و شكم هاى شان را پاره كنم ...».

اين حديث را بخارى در «كتاب المغازى» (باب بعث على بن ابى طالب و خالد بن الوليد رضى الله عنهما الى اليمن قبل حجه الوداع،

ص: 102

5/ 110) و نيز مسلم در «كتاب الزكاة» (باب ذكر الخوارج و صفتهم، 3/ 111) نقل كرده اند.

عمرو بن مرّه جهنى گفت: مردى به خدمت رسول خدا صلى الله عليه [و آله] و سلم آمد و عرض كرد: اى رسول خدا! اگر به يكتايى خدا و پيامبرى تو شهادت دهم و نمازهاى پنج گانه را به جا آورم و ماه رمضان را روزه بگيرم و در آن، به شب زنده دارى بپردازم، از چه گروهى خواهم بود؟ حضرت فرمود: «از صديقين و شهدا خواهى بود».

اين حديث را شافعى در ترتيب المسند (باب الايمان و الاسلام، 1/ 13) و احمد در مسند (5/ 432) نقل كرده اند.

انس مى گويد:

وقتى پيامبر به غزوه اى مى رفت، پيش از پگاه حمله نمى كرد. بامداد اگر صداى اذان مى شنيد، دست به حمله نمى زد؛ ولى اگر صداى اذان نمى شنيد، حمله مى كرد و ما شب هنگام به خيبر رسيديم.

اين حديث را بخارى در «كتاب الجهاد و السير» (باب دعاء النبى الناس الى الاسلام و النبوه ...) 4/ 5) نقل كرده است.

همچنين از انس نقل شده كه رسول خدا صلى الله عليه [و آله] و سلم هميشه پس از طلوع فجر حمله مى كرد و به صداى اذان گوش مى داد. اگر صداى اذان مى شنيد، دست به حمله نمى زد و در غير اين صورت، حمله مى كرد. روزى شنيد كه مردى مى گويد: الله اكبر، الله اكبر. رسول

ص: 103

خدا صلى الله عليه [و آله] و سلم فرمود: [اين مرد يا اين جماعت] بر فطرت [الهى] هستند. سپس آن صدا گفت: اشهد ان لا اله الّا الله اشهد ان لا اله الّا الله. پيامبر فرمود: «از آتش دوزخ رستى». وقتى نگاه كردند، ديدند گوينده صدا يك چوپان است.

اين حديث را مسلم در «كتاب الصلاة» (باب الامساك عن الاغاره على قوم فى دار الكفر اذا سمع فيهم الاذان، 2/ 4) روايت كرده است.

ابن عمر مى گويد: پيامبر، خالد بن وليد را به سوى بنى جذيمه فرستاد. خالد آنان را به اسلام فراخواند. آنان نمى دانستند كه بگويند مسلمانيم و گفتند: صبأنا (يعنى دين خود را عوض كرديم و مسلمان شده ايم). ولى خالد اين كلمه را به معناى ظاهرى خود گرفت (يعنى دين خود را عوض كرده ايم). پس شروع به كشتن و اسير كردن آنها كرد و به هر كدام از ما يك اسير مى سپرد. وقتى دستور داد هر كس اسيرى را كه در دست دارد بكشد، گفتم: به خدا قسم! اسير خود را نمى كشم و هيچ يك از افرادم هم اسير خود را نخواهند كشت. وقتى بازگشتيم و خدمت پيامبر رسيديم و ماجرا را باز گفتيم، پيامبر دستانش را بالا برد و دوبار فرمود: «پروردگارا! من از كرده خالد به درگاهت بيزارى مى جويم».

اين حديث را بخارى در «كتاب المغازى» (باب بعث النبى خالد بن الوليد الى بنى جذيمه، 5/ 107) نقل كرده است.

عصام مزنى مى گويد: هر گاه رسول خدا صلى الله عليه [و آله] و سلم

ص: 104

گروهى را براى جنگ به منطقه اى گسيل مى داشت، به آنان مى فرمود: «اگر مسجدى ديديد يا نداى (اذان) شنيديد، كسى را به قتل نرسانيد».

اين حديث در مسند احمد بن حنبل (3/ 448) آمده است.

انس مى گويد: رسول خدا صلى الله عليه [و آله] و سلم فرمود:

هر كس مثل ما نماز بخواند و به قبله ما رو كند و از قربانى ما بخورد، مسلمانى است كه پيمان خدا و پيامبر از آن اوست. پس پيمان خدا را زير پا نگذاريد.

اين حديث را بخارى در «كتاب الصلاة» (باب فضل استقبال الصلاة، 1/ 102) آورده است.

عبادة بن صامت مى گويد: رسول خدا صلى الله عليه [و آله] و سلم فرمود:

هر كس به يگانگى خدا و اينكه محمد صلى الله عليه [و آله] و سلم بنده و فرستاده او و عيسى بنده، فرستاده، روح خدا و كلمه او بود كه به مريم القا شد، شهادت بدهد و نيز گواهى دهد كه بهشت و دوزخ حق است، خدا به اندازه اعمالش او را به بهشت وارد مى كند.

اين حديث را بخارى در كتاب «احاديث الانبياء» (باب قوله تعالى: «يا اهل الكتاب لا تغلوا فى دينكم»، 4/ 139) و نيز مسلم در «كتاب الايمان» (باب الدليل على أن من مات على التوحيد دخل الجنه قطعا، 1/ 43) روايت كرده اند.

ص: 105

انس مى گويد: رسول خدا صلى الله عليه [و آله] و سلم به معاذ فرمود: «هر كس از سر صدق به يگانگى خدا و رسالت من گواهى دهد، خدا آتش را بر او حرام مى كند». معاذ عرض كرد: اى رسول خدا! اين حديث را به مردم بگويم تا شادمان شوند؟ پيامبر فرمود: «در آن صورت به همين بسنده مى كنند [و از كوشش باز مى مانند]». لذا معاذ هنگام مرگ و از ترس كتمان علم، اين حديث را باز گفت.

بخارى اين روايت را در «كتاب العلم» (باب من خص بالعلم قوما دون قوم كراهية أن لا يفهموا، 1/ 41) آورده است.

عثمان بن عفان مى گويد: رسول خدا صلى الله عليه [و آله] و سلم فرمود: «هر كس در حالى بميرد كه مى داند جز خداى يگانه پروردگارى نيست، وارد بهشت خواهد شد». اين حديث را مسلم در «كتاب الايمان» (باب الدليل على أن من مات على التوحيد دخل الجنة قطعا، 1/ 41) روايت كرده است.

انس بن مالك مى گويد: رسول خدا صلى الله عليه [و آله] و سلم فرمود: «سه چيز اساس اسلام است: گوينده لا اله الا الله را به خاطر گناه تكفير نكنيم و به واسطه اعمالش، او را از دايره اسلام بيرون نرانيم ...».

اين حديث را ابو داوود در «كتاب الجهاد» (باب فى الغزو مع ائمه الجور 3/ 8) روايت كرده است.

عبادة بن صامت مى گويد: شنيدم كه رسول خدا صلى الله عليه [و آله] و سلم فرمود: «هر كس به يگانگى خدا و نبوت من گواهى دهد، خدا

ص: 106

آتش را بر او حرام مى كند».

اين روايت را مسلم در «كتاب الايمان» (باب الدليل على أن من مات على التوحيد دخل الجنة قطعا، 1/ 43) نقل كرده است.

عبدالله بن عمر مى گويد: رسول خدا صلى الله عليه [و آله] و سلم فرمود:

از گويندگان لا اله الا الله دست برداريد و به واسطه گناهشان آنان را تكفير نكنيد. كسى كه اهل لا اله الا الله را كافر بشمارد، خود به كفر نزديك تر است.

اين روايت را طبرانى در «المعجم الكبير» (12/ 13089) نقل كرده است.

ابوهريره مى گويد: از رسول خدا صلى الله عليه [و آله] و سلم سؤال شد: چه كسانى در روز قيامت از شفاعت شما بهره مندترند؟ رسول خدا صلى الله عليه [و آله] و سلم فرمود:

اى ابوهريره! وقتى حرص تو را نسبت به حديث ديدم، دانستم كه كسى قبل از تو اين حديث را از من نخواهد پرسيد. سعادتمندترينِ مردم به شفاعتم كسى است كه از سر اخلاص قلب يا نفس، لا اله الا الله بگويد.

اين حديث را بخارى در «كتاب العلم» (باب الحرص على الحديث، 1/ 33) نقل كرده است.

همچنين در «صحيح بخارى» (باب من حلف بملة سوى الاسلام)

ص: 107

به نحو معلّق آمده است: رسول خدا صلى الله عليه [و آله] و سلم فرمود: «هر كس به لات و عزّى سوگند ياد كرد، بگويد: لا اله الا الله» و گوينده را به كفر منسوب نفرمود. (صحيح بخارى، 7/ 223).

و صلّى الله على سيدنا محمد و على آله و صحبه و سلم و الحمد لله رب العالمين.

كتبه السيد محمد بن السيد علوى المالكى الحسنى

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109